29از آنجا به نابلس رفتم. نابلس شهرى است بزرگ داراى درختان بسيار و نهرهاى فراوان كه از حيث محصول زيتون، از پربركت ترين بلاد شام محسوب مى شود. . .
از آنجا به شهر عجلون رفتم و آن شهرى است نيكو، داراى بازارهاى زيادى و دژى مهم. نهر آبى گوارا از وسط آن جارى است.
از اين شهر به قصد لاذقيه به راه افتاده، از وادى غور، كه در ميان يك رشته تل واقع است، عبور كرديم. قبر ابوعبيدۀ بن جراح در اين محل است و ما آن را زيارت كرديم. (1/58) .
از آنجا به شهر «صور» رفتم. اين شهر خود مخروبه است ولى در بيرون آن، قريۀ آبادى وجود دارد. بيشتر مردم آن رافضى (شيعه) هستند. روزى بر سر آبى رفتم تا وضو سازم، يكى از اهالى آن قريه هم براى وضو آمد. نخست پاها را شست و سپس صورت را. مضمضه و استنشاق هم نكرد و آنگاه قسمتى از سرش را مسح كشيد. من به اين ترتيب وضو اعتراض كردم. . (1/59) .
از آنجا به صيدا رفتم. اين شهر بر ساحل دريا قرار دارد و شهرى قشنگ و پرميوه است. . .
از آنجا به طبريه رفتم. طبريه در گذشته شهر بزرگ و با عظمتى بوده و اكنون فقط آثارى از آن عظمت و بزرگى بر جاى است.
از آنجا به شهر بيروت رفتم. بيروت شهرى است كوچك، داراى بازارهاى خوب و جامعى بسيار زيبا. اقسام ميوهها و آهن از اين شهر به مصر ميبرند. . . (1/60) .
از بيروت به طرابلس رفتم. اين شهر يكى از مراكز پرجمعيت شامات است. چشمهسارها از همه سوى آن در جريان است و باغها و درختان سرسبز اطراف آن را فرا گرفته. . .
از طرابلس به حصن الأكراد كه شهركى پرآب و درخت است رفتم. . .
ازآنجا بهشهر «حمص» رفتم. حمص شهرى است نمكين و دلنشين، داراى درختان سرسبز و جويبارهاى فراوان و بازارهاى گشاد. . . اهالى حمص عرب و به فضل و كرم موصوفاند. . . .
سپس به حمات، كه يكى از مراكز مهم شام و از زيباترين شهرهاى آن است، رسيدم.» (1/64)
از آنجا به شهر «معرّه» كه ابوالعلاى معرى، شاعر و عدّۀ بسيار ديگر از شعرا به آن منسوب هستند، رفتم. معره شهرى است بزرگ و خوب و بيشتر درختهاى انجير و پسته دارد كه محصول آن را به مصر و شام مى برند. . .
بعد از معره به شهر سرمين رسيديم كه باغهاى فراوان دارد و بيشتر درختان آن زيتون است. . . مردم اين شهر نيز صحابۀ دهگانه را دشمن ميدارند و سب و لعن ميكنند. عجب آن كه اين مردم حتى از استعمال لفظ «ده» خود دارى مى نمايند و دلالها كه در بازار متاعى حراج ميكنند، وقتى به عدد ده ميرسند ميگويند «نه و يك» . و كلمۀ ده را بر زبان نميرانند. روزى تركى از آنجا ميگذشت، دلالى صدا مى زد «نه و يك» . ترك چماق بركشيد و بر سر او كوفت و گفت: حالا بگو: ده!
اين شهر مسجد جامعى دارد كه نُه گنبد براى آن ساختهاند و چون به مذهب، بدشان بر ميخورد، مخصوصاً يكى را كم ساختهاند تا ده تمام نشود. (1/65)
از آنجا به شهر حلب رفتيم كه شهرى بزرگ و مركزى مهم است. (1/ 70 - 65) وى در اين صفحات مطالبى در بارۀ حلب مينويسد.
از حلب به شهر «تيزين» رفتم كه در راه قنسرين واقع است. تيزين شهرى است جديد البنا كه تركان آبادش كرده اند.
قنسرين شهرى قديمى و بزرگ بوده ولى اكنون فقط آثارى از آن برجاى مانده است.
از قنسرين به انطاكيه رفتم و آن شهرى است عظيم و كهن. . . .
از انطاكيه به دژ غراس رفتم كه دژى است مستحكم و داراى كشتزارها و باغها. . .
از بغراس به دژ قُصير رفتم. . .
از آنجا به شهر صهيون رفتم كه شهرى است نيكو، آبها روان و درختان سرسبز و قلعۀ خوبى دارد. . . (1/71)
از آنجا به شهر لاذقيه رفتم كه شهرى است كهن بر ساحل دريا. . . (1/79) .