11نَفَس اين مكان را معطر نموده است؟ آيا اينجا همان زادگاه مولا على (ع) است؟ آيا اين همان ديوارى است كه بر فاطمۀ بنت اسد خوشآمد گفت و سينه را به حرمت مولا چاك كرد تا گام مباركش در ميان كعبه بر زمين برسد؟
آيا اين همان است كه من در طواف اويم؟
يا نه؟
نكند اين كعبهاى باشد كه جايگاه لات و مناة وعُزّي بود! نكند آنچه مىشنوم هلهلۀ مستانۀ عربهاى باديهنشين برگرد خدايانِ دستساز خود باشد! آيا اين همان كعبهاى نيست كه در آن براى خدايان سنگى و چوبى غذا و طلا و نذورات مىآوردند؟ آيا اين همان كعبه نيست كه نفسهاى اهريمنى بتپرستان ظاهر بينِ عربِ باديهنشين آن را اشغال كرده بود؟ اين چه نوايى است؟ صداى دختركان زنده به گور؟ كه پدرانشان از اينجا خبر شوم بودنشان را به خانه بردند و نفسهاشان را بريدند تا انسانيت شاهد شرمى ديگر باشد كه بشر آفريد و زمين و زمان را شرمسار كرد؟
اين كدامين كعبه است؟ من بر گِرد كدامين كعبه در طوافم؟ آيا اين كعبۀ رسول خداست يا كعبۀ ابوسفيان!
آيا اين كعبه همان است كه رمز ورود را بايد در سجده بر مشتى از خود خاكتر و از كوه سنگتر مىيافتى؟ اين همان كعبه است كه شرافت را براى ورود به وديعه مىخواست؟ يا نه. . . اين همان كعبه است كه مولايمان بر دوش سفير الهى از آن لكّۀ شرم بشر را شست و فرود آورد بنيانِ هرچه غير خدا پرستى است؟
اين چه غوغايى است كه در جانم افتاده؟
من كدام كعبه را طواف مىكنم؟ اين يا آن؟ ردّ پاى خدا يا خانۀ خدايان؟ ميعادگاه عاشقان الله يا قربانگاه دختران بخت برگشتۀ عرب؟ كدام؟ . . .
بر من خرده نگيريد كه:
«آن كعبه در مسير زمان اين شده است و خدا خانهاش را پاك خواست و آن شد. پس يك كعبه بيشتر باقى نمانده است. لات و مناة وعُزّي در هم شكسته شد و ديگر اثر از آنها در ميان نيست و زائر خانۀ خدا، طائف خانۀ خداست، نه لات و نه عزى و. . .»
كه جوابم اين است:
شايد لات و عزى را على (ع) در هم شكست، اما تصوير آن هنوز در ذهن بتپرست از خدا بىخبرانِ دنيادوست همچنان منقوش مانده است. آن كه در طواف خانۀ خدا زبان به ذكر دارد و دل در تجارت، آن كه در مسير هفت شهر عشق سر به آستان خدا مىسايد و دست به دامان دنياى شيطان صفت، آيا او در طواف خداست يا در طواف لات و عُزَّى؟
مگر اين خانه را چه چيز كعبه كرده است؟ سنگش؟ گِلش؟ يا مكانش؟
نه. . . به حرمت همين خانه قسم كه نه.
اين خانه را ياد خدا، عشق يگانۀ بىهمتا، لطافت زيباى زيبا آفرين و جلال و جبروت قادر مهربان، كعبه كرده است. حرمت خانه به صاحبخانه است، حرمت حرم به حرم نشين.
حال اگر از اين خانه ياد خدا را منها كنى و بهعلاوۀ ياد شيطان و حبّ دنيا كنى، آيا طواف آن طواف خانۀ خداست يا طواف لات و عُزَّى و. . . .
پس حق دهيد نگران باشم از اين كه گِرد چه مىگردم.
خدايا! به حق طائفين و راكعين و ساجدين درگاهت، مركز دايرۀ طوافم را در همۀ زندگانى، مركزى به جز عشق خودت قرار مده.
دور پنجم: آه، خدايا! چه زود مىگذرد، چيزى نمانده است كه هفت شوط تمام شود، هفت شوط ديگر بر گرد خانهات مىگردم. تازه پيدايت كردهام. نه 7 دور كم است 70 دور. . . ، 700 دور و شايد 7000. . . و باز هم كم است.
آه، خدايا! به من قدرتى عطا كن كه از اكنون تا آن زمان كه دست مهربانت طالب روح سرگردانم باشد، برگرد تو بچرخم وخانهاترا طوافكنم. مكان وزمان را برايم آنچنان معنى كنى كه همواره در طواف تو باشم و در وصف زيبايى وصل تو.
دور ششم: خدايا! پيدايت كردم.
اين تو بودى كه لطافت دستانت، وحشت كابوس طوفان را از درياى متلاطم و خروشان خوابم مىزدود؟