57كه على درِ خيبر را از جا كَنْد، من در كنار پيامبر بودم، ديدم كه حضرت خنديد؛ بهگونهاى كه دندانهايش آشكار شد. پس از اندكى ديدم گريه مىكند؛ به حدّى كه محاسنش از آب ديدگانش تر شد. گفتم: اى پيامبرخدا، در يك لحظه، هم خنده و هم گريه؟ ! فرمود: اما خندهام به خاطر اين است كه از كنده شدن درِ خيبر به دست على خوشحال شدم و اما گريهام براى على عليه السلام است؛ چرا كه او در خيبر را در حالى كند كه سه روز است روزه دارد، آن هم با آب خالى. . . 1اصبغ بن نباته روايت كرده كه پيامبر صلى الله عليه و آله يك هفته على را نديده بود. ديدند كه آن حضرت گريه مىكند و مىگويد: خدايا! على نور چشم، قوّت بازو، پسرعمويم و برطرفكنندۀ غم و غصه از چهرۀ من است، او را به من برگردان! و فرمود: براى كسىكه از على عليه السلام برايم خبرى بياورد، بهشت را برايش ضمانت مىكنم. مردم (براى پيدا كردن على عليه السلام) به راه افتادند.
فضلبن عباس او را يافت و پيامبر صلى الله عليه و آله او را به بهشت بشارت داد. . . 2ابن عباس مىگويد: روزى من، پيامبر صلى الله عليه و آله و علىبن ابىطالب عليه السلام به بيرون رفتيم، پيامبر صلى الله عليه و آله سر خود را بر سينۀ على عليه السلام نهاد و اشگ مىريخت. على عليه السلام گفت: اى پيامبرخدا، گريهات براى چيست؟ خداوند چشمان تو را گريان نكند. فرمود: گريهام (به خاطر) كينههايى است كه در دل برخى، نسبت به تو وجود دارد، كه آنها را براى تو آشكار نمىكنند تا اينكه ما از همديگر جدا شويم. 3از اميرمؤمنان عليه السلام نقل است كه فرمود: در واقعۀ خيبر بدنم بيست و پنج زخم برداشت.
با اين زخمها خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدم. وقتى جراحتهاى مرا ديد، گريه كرد و از اشكهاى ديدگانش گرفت و بر جراحاتم كشيد. در همان لحظه از درد و رنج زخمها راحت شدم. 4وقتى على عليه السلام از غزوۀ احد برگشت، هشتاد زخم بر بدنش وارد شده بود. در حالى كه زخمهاى خود را مداوا مىكرد و همانند يك قطعه گوشت خُرد شده بر روى فرش افتاده بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله براى عيادت از او وارد شد. وقتى وى را در آن وضع ديد، گريه كرد و فرمود:
مردى كه اينگونه در راه خدا مصيبت ببيند، بر خداست كه (آنچه حق اوست) در موردش انجام دهد و انجام خواهد داد. 5على عليه السلام در غزوۀ اُحُد، دشمنان را از چپ و راستِ پيامبر صلى الله عليه و آله دور مىكرد. آنحضرت آن