76سپاهيانش گرفت و تكبير گفت و فرمود: اللّٰه اكبر! خيبر ويران شد. ما اگر بر سر مردمانى بريزيم، بامداد بدى خواهند داشت.
ابن اسحاق مىگويد: پيامبر همچنان به پيشروى خود ادامه داد تا به درّهاى رسيد كه آن را رجيع مىناميدند و به تصرف اموال آنان و گرفتن دژهايشان ادامه داد. نخستين دژى را كه گشود، دژ ناعم بود، و در آنجا محمد بن مسلمه كشته شد. 1كشتن مرحب يهودى (حِمْيَرى)
ابن اسحاق مىگويد: هنگامى كه پيامبر خدا، دژهاى آنان را گرفت و اموال آنان را به دست آورد، آنان به دو دژ وطيح و سلالم پناه بردند، كه آخر دژ خيبر بود كه گشوده شد. پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از ده شب آنان را محاصره كرد.
مرحب يكى از يهوديان خيبر از دژ بيرون آمد و مرد ميدان طلبيد.
ابن هشام مىگويد: مرحب از قبيلۀ حميَر بود.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: چه كسى به ميدان او مىرود؟ محمدبن مسلم گفت: من، اى پيامبر خدا، من خونخواهم و بايد انتقام خود را بگيرم. ديروز برادرم كشته شد. به پا خيز و به ميدان او برو. محمد بن مسلمه به ميدان رفت و او را كشت.
پس از او برادرش ياسر بيرون آمد، و زبير عوام به هماوردى او برخاست و او را كشت 2يكى از دژها همچنان پايدارى مىكرد و گشوده نمىشد 3پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مىدهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا به دست او دژ را مىگشايد و او هيچگاه از برابر دشمن نمىگريزد. مسلمه مىگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله على را فراخواند، على درد چشم داشت. پيامبر از آب دهان خود بر چشم او نهاد و فرمود: اين پرچم را بگير و برو تا خدا به دست تو دژ را بگشايد.
مسلمه مىگويد: به خدا سوگند على پرچم را به دست گرفت و شتابان مىرفت و مىدويد و من در پى او بودم، تا اينكه پرچم را در ميان سنگلاخى پايينِ دژ فرو برد. يك يهودى از بالاى دژ سر بيرون آورد و گفت: تو كيستى؟ گفت: من على فرزند ابىطالب هستم. يهودى گفت: به آنچه بر موسى فرود آمده، شما علوّ و برترى يافتيد. مىگويد: به خدا سوگند باز نگشت تا اينكه خدا به دست او به ما