22بشرى استوار است. بنابراين، اسلام هم خودش را بهكلى از تجربهها و وقايع پيش از خود، بريده و جدا نمىداند، بلكه خود را نتيجه و پايانۀ خط برخوردها و درگيرىها با بنيادهاى گوناگون و رسوم و عادتهايى مىداند كه مىخواسته به خط توحيد ضربه وارد كند و خط شرك و بت پرستى بر قرار سازد، خطىكه خودش را با اشكال گوناگون عرضه مىكند و نقطۀ مشترك همۀ اين اشكال شرك آن است كه بت، يا فرد و يا گروه مشخصى را مركز جهان هستى و منبع قدرت آن بسازد.
ديدگاه اسلامى دربارۀ حركت تاريخ و در پرتو آنچه پيشتر گفته شد، تقسيمبندى تاريخ به چند مرحلۀ مشخص را ردّ مىكند. اين تقسيمبندى از يك معيار تجزيهگرايى نشأت مىگيرد و هر مرحلۀ بعدى را نابود كنندۀ مرحلۀ قبلىاش مىداند و همچنين براساس ويژگىهايى كه بر پايۀ واقعيت تجربه صنعتى در جامعۀ معاصر غربى وجود دارد، يك خط تكاملى براى حركت تاريخ ترسيم مىكند.
مكتب ماركسيم، سطح تحول نيروى تكنولوژيك را معيار پيشرفت و عقب افتادگى مىداند. در حالى كه مكتب جامعهشناسى بر اين باور است كه حالت فكرى معيار تكامل تاريخى مىباشد.
بر اين اساس، براى معيارهاى پيشرفت و عقب افتادگى، ديدگاه نابهسامانى به وجود مىآيد كه معيارهاى عدالت را از معيارهاى نيرو (تكنولوژى و علوم) جدا مىسازد و حتى پا را از اين فراتر مىگذارد؛ زيرا معيارهاى عدالت را وابسته و يا پيرو معيارهاى نيرو قرار مىدهد. از اين جا مىفهميم كه اين مكتب به تدريج، آلت دست جوامع صنعتى در هنگام رويارويى آنان با جوامع عقب افتاده قرار گرفته است كه سياست تخريبى و ويرانگرى جوامع پيشرفته را در حق جوامعى كه از لحاظ نيرو و ثروت به پايۀ آنها نمىرسند، توجيه مىكند، تا آنجا كه انسان مىبيند كه فلسفههاى معاصر غربى، معيارهايى را پذيرفتهاند كه ويژۀ جامعه صنعتى است و همين معيارها را معيار حق و عدالت (حق و عدالت خود) قرار دادهاند.
از اينجا در مىيابيم كه چهقدر اين ايدئولوژىها به سادگى به زبانى تبديل مىشود كه خشونت جوامع صنعتى در رويارويى با جوامع عقب افتاده را توجيه مىكند. مگر نهاين است كه فرانسه با شعار انقلاب فرانسوى مصر را اشغال كرد؟ و آيا اتحاد جماهير