11
النوبة الثانيه:
قوله تعالى: وإذْ قالَ اِبراهيم. . . . 1
آن وقت [ بود ] كه ابراهيم كودكِ خود اسماعيل و مادر وى (هاجر) را برد و به فرمان حق ايشان را در آن وادى بىزرع نشاند - آنجا كه اكنون خانۀ كعبه است - پس از ايشان بازگشت، تا آنجا كه خواست از ديدار چشم ايشان غايب گردد، خداى را - عزّ و جلّ - خواند و گفت: رَبِّ اجْعَل هذٰا بَلَداً آمِناً. . . .
همان است كه در آن سورۀ ديگر گفت:
رَبَّنا اِنّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيّتي بِوادٍ غَيرِ ذي زَرعٍ عِندَ بيتك المحرّم. 2
خداوندِ ما! بنشاندم فرزندِ خود را به هامونى بىبَر، نزديك خانۀ تو؛ خانۀ باآزرم، با شكوه و بزرگداشته. خداوندا! تا نماز به پاى دارند و آن خانۀ نماز را قبله گيرند.
آنگه ايشان را روزىِ فراوان خواست و همسايگان خواست كه وادى بىزرع وبىنبات بود. و بيابانى بىاهل و بىكسان بود. گفت: فَاجْعَل أفئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهوي إلَيهم.
خداوندا! دلِ قومى از مردمان چنان كن كه مىشتابد به اين خانه و به ايشان وَارْزُقهُم مِنَ الثَّمَراتِ از ميوههاى آن جهان روزى كن.
خداى - عزّوجلّ - دعاى وى اجابت كرد؛ فما مُسلم اِلاّ وَيُحبّ الحجّ ؛ «هيچ مسلمانى نبود كه، نه دوست دارد حج كردن و زيارت خانه.» 3آنگه قصۀ بنا نهادن كعبه در گرفت. . . و قصّه آن است كه عبداللّٰه بن عمرو بن العاص السهمى گويد:
كعبه پيش از آفرينش ديگر زمين بر آب بود، كفى خاك آميز، سرخ رنگ، بر روى آب گردان، دو هزار سال. تا آنگه كه ربّ العالمين زمين را از آن بيرون آورد و بازگسترانيد، از اينجاست كه كعبه را «أمّالقرى» خوانند و گويند: «مادرِ زمين» ، كه زمين را از آن آفريدهاند، پس چون اللّٰه تعالى زمين را راست كرد، موضع كعبه در زمين پيدا بود، بالا يكى رنگ آميز سرخ رنگ. پس چون ربّ العالمين آدم را به زمين فرستاد، آدم بالايى داشت به مقدار هواى دنيا.
فرق وى به آسمان رسيده بود و آدم به آواز فرشتگان مىنيوشيدى و از وحشت دنيا مىآسودى و اُنس مىگرفتى، امّا جانوران جهان از وى مىترسيدند و مىبگريختند.
و در بعضى اخبار آمده است كه: فريشته [ اى ] به وى آمد كارى را و از وى بترسيد، پس