22جادۀ وسيع آسفالته راه مىپيمودند، در سقف و بدنۀ اتوبوس ما مىتابيد؛ اتوبوسهاى برگ سفيدى كه مخصوص «حاج» آماده شده بود. ماشينها با سرعت سرسامآورى از كنار ما مىگذشتند.
من و دو سه نفر از همسفران بين راه - به جاى ميوه، هندوانه و پرتقال و موز و. . .
- چون از چاى غليظ عربى، استفاده كرده بوديم، خواب را از چشمانمان ربوده بود!
شوق ديدار مدينه، شهر مقدس پيامبر گرامى - ص -، ديار مقدسى كه پاكترين بندگان خدا را در آغوش خود فشرده است، آنچنان دل و جان را از وجد و سرور لبريز كرده بود كه نه خستگى و نه فرسودگى ده دوازده ساعت اتوبوس نشستن و از جا نجنبيدن محسوس بود و نه بىخوابى در مدينةالحاج كه غرش هواپيماها و جتهاى غولپيكر، آن به آن، بر زمين مىنشستند يا از زمين برمىخاستند و هر يك از شكم خود بيش از دويست يا سيصد نفر زن و مرد از ملّيتهاى مختلف را با لباسهاى رنگارنگ و چهرههاى سياه يا سفيد، در صفهاى منظم بر زمين فرودگاه مىنهاد و چون عقابى تيزپرواز از زمين برمىخاست! نه تنها اين صداهاى مهيب خواب را از حاجى مىگرفت بلكه در داخل جمجمهاش طنينى دوارانگيز توليد مىكرد! با اين همه بىخوابى و انتظار در مسجد امام صادق - ع - در تهران و فرودگاه پايتختِ وطن و اعصاب شلاق خورده؛ حالى خوش و شوقى زايدالوصف در خودمان احساس مىكرديم!
به كجا مىرفتيم؟ به يثرب، به مدينةالنبى، همان جايى كه پيغمبر بزرگوار اسلام نخستين بار قانون اخوّت و برادرى را در آنجا اجرا كرده بود و روح تازهاى در آن شهر دميده و فضايى محبتآميز فراهم كرده بود. شهرى كه هنوز بوى دلنواز محمدى را در فضاى آن مىتوان استشمام كرد و گامهاى موقّر منجى بزرگ را جاىجاى در كوچههاى خاكآلود آن احساس نمود. در اين شهر تاريخى كه هستۀ مركزى گسترش اسلام در آن پايهريزى شد و از آنجا بود كه اسلام سايۀ هدايت و رحمت بر سر كشورهاى ديگر، كشورهاى پرتوان و قدرتِ آن زمان - ايران و روم - گسترد و تخت و تاجهاى صاحب قدرتان را سرنگون ساخت و رعب و وحشت در دلهايى كه لانۀ شيطان و آشيانۀ اهريمن بود درافكند.
در كوچه و پس كوچههاى مدينه هنوز با چشم بصيرت مىتوان اثرى از قدمهاى مباركِ پيغمبر خاتم - ص - و على - ع - شهسوار اسلام، ابر مرد يگانۀ روزگار، و گامهاى متين فاطمۀ زهرا - سلاماللّٰه عليها - دخت گرامىِ پيغمبر اسلام و دو جوان بهشتى حسن و