63
اجتناب از شهرت و تشريفات ظاهرى
او از شهرت گريزان بود؛ از اين رو در هنگام مسافرت نمىخواست كسى او را بدرقه كند. هنگامى كه مىخواست به حج مشرف شود، بعضى از شاگردان اصرار كردند كه او را با مراسمى مشايعت نمايند و پيش از سفر، مجلسى برپا كنند؛ ولى نپذيرفت و گفت: من چنين چيزهايى را دوست ندارم.
ايشان هميشه سعى مىكرد تا ساده و بدون تشريفات مسافرت كند. در ايام عيد، مجلسى نداشت و تشريفات ظاهرى را نمىپسنديد و دوست داشت تنها باشد. رفتار او به گونهاى بود كه اگر كسى او را نمىشناخت، گمان مىكرد او يكى از طلبههاى فقير حوزه است؛ به گونهاى كه روزى در بين راه، يكى از زائران پيش آمد و از ايشان پرسيد: آيا نماز وحشت مىخوانيد؟ (يعنى مثل برخى طلبههاى فقير كه براى امرار معاش وجهى مىگرفتند و نماز وحشت مىخواندند) فرمود: نه.
لباسهاى ساده ايشان نشانۀ نهايت زهد و تقوا بود. او خود را از طلبهها جدا نمىكرد و همان لباسى را مىپوشيد كه يك طلبۀ ساده مىپوشيد. همين زندگى زاهدانهاش بود كه او را محبوب دلها كرده بود. شاگردانش به او عشق مىورزيدند و با احترام خاصى از او ياد مىكردند. كسانى كه او را از نزديك مىديدند، شيفتۀ اخلاق و رفتار او مىشدند و به همين سبب سخنانش به دل مىنشست. 9
معتمد همگان
آيهالله حاج آقا رضا همدانى مورد احترام و توجه خاص بزرگان و استادان حوزۀ علميۀ نجف بود. آيهالله آقا سيد على عرب، يكى از همراهان هميشگى آخوند ملاحسينقلى همدانى مىگويد:
روزى در خدمت مرحوم آخوند ملاحسينقلى همدانى وارد مسجد سهله شديم. بسيارى از اصحاب و شاگردان آن بزرگوار تشريف داشتند. ايشان وقتى متوجه شد در زوايۀ مسجد، مرحوم حاج آقا رضا همدانى مشغول نماز مغرب هستند، متواضعانه به همراهان فرمود: برويم به ايشان اقتدا كنيم و نماز را با حاج آقا رضا بخوانيم. 10
احتياط در حقوق مردم
ايشان در مورد حفظ حقوق ديگران، به شدّت مواظبت مىكرد؛ به ويژه در مورد امانتهاى مردم حساسيت فوقالعادهاى داشت. نويسندۀ «اعيان الشيعه» مىگويد:
هنگامى كه سيد مهدى حكيم نجفى در جبل عامل وفات يافت، پيش يكى از تجار عراقى به نام سيد محمود حُبوبى 70 ليرۀ طلا به امانت داشت. وصّى او، شيخ عبدالحميد شراره مىخواست اين سكّههاى طلا را از آن تاجر گرفته و در جبلعامل به دست ورثۀ متوفاى برساند. براى انجام اين كار به من و شيخ حسين مغنيه وكالت داد تا آنها را از آقاى حبوبى گرفته و به جبل عامل ارسال كنيم. بدين منظور من پيش آقاى حبوبى، تاجر امانتدار رفته و داستان وكالت و دريافت سكهها را بازگفتم. او گفت: بسيار خوب، عيبى ندارد؛ امّا من مىخواهم اين امانت را در حضور يك عالم مجتهد و مطمئن به شما تحويل دهم تا از نظر شرعى و قانونى، نزد خداوند متعال فارغ الذمه باشم و همچنين دوست ندارم فردا كسى از من طلبكار باشد يا پشت سر من حرفى بزند. خلاصه، مىخواهم محكمكارى كرده باشم. گفتم: باشد، هر طور كه شما دوست داريد و پيش هر مجتهدى دوست داريد، برويم. گفت: حقيقت اين است كه من به غير از آقا رضا همدانى به فرد ديگرى اطمينان ندارم. گفتم: اتفاقاً او استاد و بزرگ ماست.
سپس همگى به محضر استاد خويش آقا رضا همدانى آمديم. هنگامى كه او را در جريان امر قرار داديم، گفت: البته وكالت با نوشته درست نمىشود، اما اگر شما وكيل هستيد، چه بهتر؛ وگرنه من بهعنوان ولى غايب، شما را وكيل مىكنم. بعد از اثبات وكالت شرعى، سيد محمود حبوبى با نظارت حاج آقا رضا همدانى، شروع به پرداخت سكههاى طلا كرد، امّا هنگام تحويل معلوم شد كه يكى از آنها كم است. گفت: مشكلى نيست، شما قبض رسيد را بنويسيد، من