62ما در حدود هشت سال كه با او معاشرت نزديك داشتيم، در تمام مدتى كه با ايشان بوديم، هيچ لغزش و گناه كوچكى از او نديديم و كسان ديگرى كه با او معاشرت داشتهاند نيز به همين گواهى دادهاند؛ زيرا حقيقتاً او مصداق يك عالم پارسا و پرهيزكار بود. در حضور او كسى ياراى غيبت كردن نداشت. وقتى احساس مىكرد كسى قصد غيبت كردن دارد و مىخواهد پشت سر كسى سخن بگويد، رشتۀ سخن را به دست مىگرفت و موضوع صحبت را تغيير مىداد. در آن زمان، در نجف اشرف شخصى به نام آقا شيخ هادى تهرانى كه مجلس درس مهمى داشت و كتابهايى هم نوشته و منتشر كرده بود، بنابر عللى از سوى برخى علما تكفير شده و مجلس درسش خلوت گشته بود. هنگامىكه متن تكفيرنامه را براى حاج آقا رضا فرستادند تا او هم آن را تأييد كند، ايشان از تأييد آن خوددارى كرد و گفت: «تكفير امر عظيمى است و من با اين اتهامات، تكفير نمىكنم.»
جريان تكفير نقل مجالس شده بود، ولى كسى جرئت نداشت در حضور حاج آقا رضا در آن باره صحبت كند. طلبهها به محض حضور ايشان در مجلس، حرف را عوض مىكردند يا سكوت مىنمودند. اگر كسى مىخواست دربارۀ آن ماجرا حرف بزند، ايشان مانع مىشد. روزى يكى از شاگردانش از او دربارۀ رفتار خشن و تند بعضى از استادان با طلاّب سؤال كرد؛ ايشان گفت: عمل آنها حمل بر صحت مىشود، ولى ما چنين كارى نمىكنيم.
او با مظاهر فساد و گناه بهشدت مبارزه مىكرد و در مقابل آنها مىايستاد. روزى در حضور او از كسانى كه در عراق، در مجالس عزا با ترجيع، خوانندگى مىكردند صحبت به ميان آمد؛ ايشان به شدّت اظهار خشم نمود و عمل آنها را تقبيح كرد. 5
وارستگى و تواضع
ايشان فقيهى فروتن بود. براى هر كس كه وارد مجلس مىشد، به پا مىخاست و براى همۀ طلبهها، حتى در وسط درس مىايستاد. رسم معمول در حوزۀ علميۀ نجف اين بود كه استاد براى شاگردان برنمىخيزد. اگر استاد در درس به پا مىخواست، همه مىدانستند كه درس تعطيل شده است. طلبهها پيش از شروع درس، براى كسى كه وارد مىشد برمىخاستند، اما در بين درس براى هيچكس نمىايستادند. حاج آقا رضا همدانى، بزرگترين استاد حوزۀ علميۀ نجف در عصر خويش، هر گاه كه يكى از طلبهها وارد مىشد، حتى در بين درس به احترام او از جا بلند مىشد! 6
بردبارى سيد محسن امين در خاطرات خويش مىنويسد:
روزى او را ديدم بر در مغازۀ قصابى ايستاده و منتظر بود تا قصاب سرش خلوت شود تا از او گوشت بخرد و اين در روزهايى بود كه زائران زيادى به نجف آمده بودند. چون قصاب از فروش گوشت به زائران غريب سود بيشترى مىبرد، به آنان توجه بيشترى داشت و از مشترىهاى محلى خود غافل بود. خدا مىداند كه پيش از آمدن من، استاد بزرگوار چه مدتى آن جا معطل شده بود. من از ديدن اين منظره ناراحت شدم و به قصاب نهيب زدم: ببين شيخ چه مىخواهد، به او بده! حاج آقا رضا همدانى فرمود: عيبى ندارد. گفتم: چطور عيبى ندارد؟ ! او مىخواهد بعد از همه به شما گوشت بدهد. قصاب عذرخواهى كرد و براى او گوشت كشيد. 7
دورى از تفاخر و خودنمايى
او هيچگاه براى خود تبليغ نمىنمود و از كسى هم چنين چيزى را نمىخواست. سعى داشت تا از سرگذشت و خاطرات خود چيزى نگويد كه در آن براى خود، فضيلت يا نوعى خودنمايى باشد. 8