143و ابراهيم خليل تا پناه به نام جليلش نبرد، خطاب يا نارُ كُونِى [برداً و سلاما] به آتش نفرستادند. اگر يعقوب است، به بوى پيراهن محبّت او بيناست و اگر يوسف است، به شفاعت او از حبس رهايى يافته؛ متمكّن بر سرير كَذلِكَ مَكَّنَّا ست؛ موساى كليم كه خطيب طور مناجات است، به منصب عصاداريش ممتاز، و روح اللَّه با همه تعظيم به سپهسالارى عسكر فرزند سعادتمندش سرافراز، سليمان به دعاى رَبِّ هَبْ لِى با صد زارى منصب مهرداريش از خدا خواسته، هر پيغمبرى بهر روشنايى آن درگاه، چهره به نور تولّايش برآراسته، زهى بار يافته سرادق لو كشف كه بىحجاب و نقاب در مقام لم اكن لاعبد ربّا لم اره.
مشغول عرض نياز است، و حبّذا باب مدينه علم كه بىواسطه ملك و كتاب، درهاى وحى بر خاطر حقيقتبينش باز است؛ به ته جرعه جام محبّتش انبيا در شورند، و به ريزه خاك انعامش عالميان معمورند؛ مسبّحان ملأ اعلى، تسبيح ازو آموختهاند، و قدسيان ملكوت سما، آيين عبادت ازو اندوختهاند؛ عندليب فصاحت، واله گلرخان گلشن ضمير، الهامپذيرش و طاير سماحت پيوسته بر شاخسار كف عديم النّظيرش؛ ابر نيسانى به وصف سخايش رطب اللّسان گرديده كه پيوسته گهربار است، و قلزم به امّيد عطايش كف خويش گسترده در مقام عرض احتياج و اضطرار است؛ شهسوارى كه چون قدم در ميدان شجاعت نهادى، جانهاى مشركان وداع گفتى و سرها فراق بدنها جستى، و چون صدا به تكبير حرب بركشيدى، مرغ جانها از آشيان بدنها رميدى؛ از جويبار آبدار ذوالفقار دوست و دشمن را نصيب؛ دوستان را رو تازه كردن؛ دشمنان را دست از لوث