87فرمود: «خداوند بكشد قومى را كه تو را كشتند!» سپس امام به سويش شتافت و به جوانان همراه خود فرمود: «برادرتان را برداريد.» پس او را بردند و در خيمهاى كه برابر آن مىجنگيد بر زمين گذاشتند.
مقاتل و ديگر كتابهايى تاريخى هم كه بهطور مستند به ماجراى شهادت حضرت علىاكبر (ع) پرداختهاند، افزون بر آنچه آورديم، چيزى مطرح نكردهاند.
بايد توجه داشت كه نه دشت هموار كربلا، داراى نشانههاى طبيعى و ثابتى بود تا محل وقوع برخى از صحنههاى جنگ قابل تشخيص و تخمين باشد، و نه اساساً گزارشگرانى در آن هياهوى جنگ دنبال چنين كارهاى غير ضرورى بودهاند.
پس آنچه از گزارشهاى ياد شده برمىآيد، اين است كه محل پيكار و شهادت حضرت علىاكبر (ع) در فاصله نزديكى از خيمهها بوده و پيكر ايشان، پس از شهادت، به دستور امام (ع) به خيمهاى كه مقابل آن مىجنگيده، انتقال يافته است.
حال با اين وصف، آيا انتخاب محلى به نام شهادتگاه حضرت علىاكبر (ع) بازى با احساسات پاك عاشقان حسينى و ترويج خرافات نيست؟
شهادتگاه على اصغر
در اوايل همان كوچه باريكى كه منتسب به شهادتگاه حضرت علىاكبر است، مغازۀ كوچكى با گذاشتن گهواره، تابلو و ديگر آرايهها، به محل شهادت حضرت علىاصغر معروف شده است.
كاروانهاى زائران، به آن محل هدايت شده و با اجتماع در برابر آن مغازه، به عزادارى و سينهزنى مىپردازند و در و ديوار آن مغازه را مىبوسند؛ گهواره را زيارت مىكنند؛ هدايا و نذورات خود را در آن گهواره مىريزند؛ سر و صورت و لباسهاى خود را بدان متبرك مىنمايند؛ نخهايى را بر آن گره مىزنند و نوارهاى پارچهاى سبزرنگى را از خادمان آن مغازه براى تبرك خريدارى مىكنند!
محل شهادت علىاصغر در متون تاريخى
دينورى (282 ه) مى نويسد:
امام حسين (ع) تنها ماند؛ مالك بن بشر كندى بر آن حضرت حمله كرد و شمشيرى بر سرش زد. شبكلاهى از خز بر سر امام (ع) بود كه شمشير، آن را دريد و سر را زخمى كرد. حسين (ع) آن را از سر افكند؛ و شب كلاه ديگرى خواست و بر سر نهاد و بر آن عمامه بست و بر زمين نشست و كودك كوچك خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردى از بنىاسد او را هدف تيرى بلند قرار داد و در دامن پدر شهيد كرد.15
تاريخ يعقوبى (292 ه) مى نويسد:
امام تنها ماند و از اهلبيت و فرزندان و خويشانش يك نفر نيز به همراه نداشت. در اين حال، سوار اسب خويش بود كه نوزادى را كه در همان ساعت براى او تولد يافته بود، به دست وى دادند؛ پس در گوش او اذان گفت و كام او را برمىداشت كه تيرى در گلوى كودك نشست و او را سر بريد. (امام) حسين تير را از گلوى كودك كشيد و او را به خونش آغشته ساخت و مىگفت: «والله لأنت اكرم على الله من الناقه، ولمحمد اكرم على الله من الصالح» ؛ به خدا سوگند كه تو از ناقه [ناقه صالح] بر خدا گرامىترى، و محمد (ص) هم از صالح (ع) بر خدا گرامىتر است. سپس آمد و او را پهلوى فرزندان و برادرزادگان خود نهاد.16
طبرى (310 ه) مى گويد:
كودكِ حسين را پيش او آوردند كه در بغل گرفت. يكى از بنىاسد تيرى بزد و گلوى او را پاره كرد. حسين خون او را بگرفت و چون كف وى پر شد، آن را به زمين ريخت. . .17
ابن اعثم كوفى (314 ه) معتقد است
پس حسين بن على (ع) تنها ماند و با او هيچ كس ديگر نبود، مگر برادرزاده هفت سالهاى كه عُمَر نام داشت و پسر ديگر او [كه على گفته مىشد] و شيرخواره بود. آن حضرت اسب را به در خيمه زنان راند و گفت: آن برادرزاده را به من دهيد تا او را ببينيم و وداع كنم. آن طفل را به دست امام دادند. اميرالمؤمنين حسين (ع) او را مىنواخت و بوسه مىداد كه ناگاه تيرى آمد و بر سينۀ آن طفل نشست. طفل در حال، جان بداد. . . پس از اسب فرود آمد و به شمشير، گورى حفر كرد و آن طفل را مدفون ساخت.
بعد از آن، طفل شيرخوار خود را كه علىاصغر نام داشت و از تشنگى اضطراب مىنمود، در پيش زين گرفته، ميان هر دو صف برد و آواز برآورد: اى قوم! اگر من به زَعم شما گناهكارم، اين طفل گناهى نكرده؛ او را جرعهاى آب دهيد. چون آواز حسين (ع) شنيدند، يكى از آن گروه تيرى به سوى آن حضرت روان كرد. آن تير بر گلوى آن طفل