71كربلا ميدان حق و باطل است
كربلا ميدان حق و باطل است
خويش سنجد با وى آنكو عاقل است
«كلّ ارضٍ كربلا» را خواندهايم
از چه پس در كار خود واماندهايم؟
كربلا چون آزمونى تابناك
مىدرخشد بر سياهىهاى خاك
كربلا را در درون خود ببين
«كلّ ارضٍ كربلا» اين است، اين
هر حقيقت را كه بفروشى به زر
خويشتن را در صف اعدا نگر
چون ز تو مظلوم خواهد ياورى
گر نكوشى، يك شقى ديگرى
بهر هر هابيل، قابيلى نگر
هر خليل خير را نمرود شرّ
نيست موسى را ز فرعونى گريز
هر مسيحا با يهودا در ستيز
كربلا هم عرصۀ خير و شرّ است
اهرمن اين سو، خدا در آن سر است
پرسم از خود، در كدامين سو منم؟
در سپاه دوستم، يا دشمنم؟
كاش عاشورا كنار آن امام
داشتم سهمى از آن شور و قيام
پيش او از تن سپر مىساختم
سر به پاى مهر او مىباختم
كربلا آيينۀ عشق خداست
از نماز عشق، خاكش مهر ماست
عشق، خونين چهره، زيباتر بود
بوسۀ عشّاق بر خنجر بود
عشق از عباس مىآموز و بس
نيست همتايى مر او را هيچكس
كربلا را كرده ميدان وفا
سر جدا افكنده و دستان جدا
اى رساتر از بلنداى وفا
در فضيلت رفته تا اوج خدا
چهره در خوناب شستن، كار توست
تشنه دست از آب شستن، كار توست