100(تصميم تو) را به من خبر داد، در دلم شك افتاد. عبيدالله بن زياد مىگويد: مگر او به تو چه گفته بود؟ ميثم پاسخ مىدهد: روزى به در خانۀ او (يعنى امام على) آمدم. اهل خانه به من گفتند: باور كن كه او خوابيده است. من صدا زدم: بيدار شو. اى به خواب رفته! والله كه محاسنت از خون سرت رنگين خواهد شد. حضرت از خواب بيدار شد و فرمود: راست مىگويى و تو (نيز بدان كه) والله، دستها و پاها و زبانت قطع شود و مصلوب شوى. من گفتم: چه كسى با من چنين مىكند اى امير المؤمنين؟ ! حضرت فرمود: آن گستاخِ زنا زاده، آن پسرِ كنيزِ زناكار، عبيدالله بن زياد تو را دستگير (و با تو چنين مىكند) . پس از اين سخنان ميثم، عبيدالله بن زياد با قلبى پُر كينه گفت: والله كه دستها و پاهايت را قطع مىكنم، ولى زبانت را رها مىكنم تا تو و مولايت را تكذيب كرده باشم. آنگاه به فرمان او دستها و پاهاى ميثم را قطع مىكنند و سپس بيرونش مىبرند ومصلوبش مىكنند. در همان حال، ميثم تمّار شروع به گفتن فضائل على (ع) براى مردم مىكند. عمرو بن حريث به عبيدالله ابن زياد خبر مىدهد كه اگر سخنان ميثم ادامه پيدا كند، خوف شورش كوفيان مىرود، لذا بايد دستور بدهد تا زبانش را ببرند. عبيدالله نيز فرمان مىدهد. مأمور نزد ميثم مىآيد و مىگويد:
اى ميثم! او مىگويد: چه مىخواهى؟ مأمور مىگويد: زبانت را بيرون بياور كه امير به من فرمان داده تا آن را قطع كنم. ميثم مىگويد: مگر آن پسرِ كنيزِ زناكار گمان نكرده بود كه من و مولايم را تكذيب مىكند؟ ! بيا زبانم را بگير و آن را قطع كن. آن مأمور زبان ميثم را قطع مىكند و ميثم مدّتى در خون خود مىغلتد تا آن كه از دنيا مىرود. صالح، فرزند او مىگويد: چند روز بعد كه از آنجا عبور مىكردم، ديدم كه پدرم بر همان پارۀ نخلى كه آن ميخ را بر آن كوفته بودم مصلوب شده است. 1
3. ميثم در همان سالى كه به قتل مىرسد؛ يعنى سال 60 هجرى قمرى، به حج مىرود و با امّ المؤمنين، امّ سلمه ملاقات مىكند. امّ سلمه به او مىگويد: تو كيستى؟ او مىگويد: ميثم. او مىگويد: «والله كه بسيار از پيامبر خدا (ص) مىشنيدم كه از تو ياد مىكرد و دربارۀ تو، به على (ع) توصيه مىنمود» . ميثم از حسين (ع) سراغ ميگيرد. جناب امّ سلمه مىگويد: او اكنون در باغِ ملكى خويش است. ميثم مىگويد: به او بگو كه من دوست داشتم براى عرض سلام به حضورش بروم ولى او را نيافتم و ما - ان شاءالله تعالى - نزد پروردگارِ عرش، همديگر را ملاقات خواهيم كرد. در اين هنگام، امّ سلمه امر