12
زمان و كيفيت بعثت
مرحوم مجلسى دربارۀ بعثت حضرت (ع) مىنويسد:
از كتاب قصص محمد بن جرير طبرى نقل شده است كه خداوند، نوح پيامبر (ع) را به اطاعت و عبادت خود گرامى داشت و تا وقتى كه عمرش به چهارصد و شصت سال رسيد، در كوهها سكونت داشت؛ جامه پشمين مىپوشيد و غذاى خود را از گياهان زمين تأمين مىكرد؛ تا اينكه جبرئيل نزد وى آمد و گفت: چرا از مردم كناره گرفتهاى؟ گفت: چون قوم من، خدا را نمىشناسند؛ لذا از آنها كنارهگيرى كردهام. جبرئيل گفت: با آنها جهاد كن. نوح گفت: نيروى اين كار را ندارم و اگر مردم عقيدۀ مرا بدانند، مرا خواهند كشت. جبرئيل گفت: اگر نيروى اين كار به تو داده شود، با آنها جهاد مىكنى؟ نوح گفت: چه بهتر از اين و اين، آرزوى من است. در اين هنگام نوح گفت: تو كيستى؟ جبرئيل فرشتگان را ندا داد. وقتى فرشتگان جمع شدند، همگى با هم گفتند: لبيك لبيك اى رسول پروردگار جهانيان، در اين هنگام بيمناك شد و جبرئيل در معرفى خود چنين گفت: من دوست پدران تو، آدم و ادريس هستم و خداوند مهربان به تو سلام مىرساند و براى تو بشارت (نبوت) آوردهام و اين لباس نبوت، صبر، يقين، يارى و رسالت است و دستور مىدهم كه با عموره دختر ضمران بن اُخنوخ ازدواج كنى؛ زيرا او اولين كسى است كه به تو ايمان خواهد آورد. 1در اين هنگام كه روز عاشورا بود، نوح به سوى قومش آمد؛ در حالى كه در دستش عصاى سفيدى بود كه آن عصا از آنچه در باطن مردم بود، خبر مىداد و آمدن نوح (ع) ، مصادف با روز رؤساى قوم او بود كه آنان در آن روز نزد بتهاى خويش اجتماع كرده بودند. پس نوح صداى خود را به لا اله الا الله بلند كرد و گفت: آدم برگزيده و ادريس والامقام و ابراهيم خليل و موسى كليم و عيسى مسيح از روح القدس خلق شدهاند و محمد مصطفى [صلىالله عليهوآله] آخرين پيامبران است كه گواه بر شماست. من رسالت خود را ابلاغ كردم.
در اين هنگام بتها به لرزه درآمدند و آتشها خاموش شدند و همه آنان ترسيدند كه در اين هنگام سركردگان و بزرگان آنها پرسيدند: اين كيست؟ نوح گفت: من بندۀ خدا و فرزند بندۀ او هستم كه خداوند مرا به سوى شما مبعوث كرده است؛ تا شما را از عذاب خدا بيم دهم.