212
زمين كربلا
برو بو كن زمين كربلا را
كز آنجا بشنوى بوى خدا را
زمين كعبه هم چون كربلا نيست
كه او آغشته با خون خدا نيست
اگر بستند بر اهل حرم، آب
تو را اشك يتيمان كرد سيراب
نه از آب فرات است اين غم تو
كه گريد آسمان زين ماتم تو
تو را ديگر چه حاجت بر فرات است
كه پيش اشك ما صد دجله مات است
چه زيورها كه زيب سينۀ توست
چه گوهرها كه در گنجينۀ توست
يكى ياقوت خونِ حلق اصغر
يكى نافه ز مشكين موى اكبر
كنار بيرق سبز نگونسار
فتاده دست عباس علمدار
درخشنده چون ثريّا در دل شب
چو مرواريد غلطان، اشك زينب
تو در گنجينه دارى گوشواره
به ياد گوشهاى پاره پاره
تن پاكى كه در خاكت نهان است
عزيزش دار، كو آرام جان است
فلك صد ماه و خورشيد در بر آرد
چو تو منظومهاى شمسى ندارد
بگو اى خاك با خورشيد گردون
ميا از حجله گاه شرق، بيرون
كه اينجا روى نى خواهد درخشيد
سرى روشنتر از صد ماه و خورشيد
كه يك نى آفتاب روز محشر
بلند است از زمين، الله اكبر
سيد محمدعلى رياضى يزدى