213
دوبيتىهاى عاشورايى
مىِ خورشيد رنگ جام من، تو
نماز صبح و ظهر و شام من، تو
حسين من! دل من بى تو هيچ است
امام من تويى، اسلام من، تو
عليرضا فروه
ز شرم روى ماهش آب شد آب
ز شوق ديدنش بى تاب شد آب
نه بر لبهاى خود آبى رسانيد
نه از لبهاى او سيراب شد آب
سيد مهدى حسينى
ببين سرشار ز خم و دردم اى اشك
اسير لشكرى نامردم اى اشك
ز شرم كودكان جان مىسپارم
بدون آب اگر برگردم اى اشك
سيد عبدالمجيد ضيايى
مىتوان مانند كوهى درد بود
شام با يك قافله شبگرد بود
مىتوان چون شير دشت كربلا
نام زينب داشت، اما مرد بود
على پور كاظم
شكسته آسمان مىگريد امشب
چه خسته آسمان مىگريد امشب
كنار قبر عباس دلاور
نشسته آسمان، مىگريد امشب
حيدر منصورى
آيينه شدند و تابناك افتادند
مانند سپيده، سينهچاك افتادند
در پيش نگاه مهربانِ خورشيد
هفتاد و دو آسمان به خاك افتادند
جعفر رسولزاده