142ابومسلم مأمور دعوت عباسيان در خراسان بود و در دستگاه اين سلسله اهميت بسيار داشت و جانب او از هر لحاظ توسط خليفه رعايت مىشد؛ زيرا در واقع او بنيانگذار اين دولت بود و چنان اقتدارى به دستآورده بود كه مىتوانست به راحتى خاندان بنىعباس را از ميان بردارد. منصور از اين وضع نگران بود؛ لذا با حيله و نيرنگ ابومسلم را به انبار فراخواند اما ابومسلم هر بار به بهانهاى از دعوت منصور را رد مىكرد. سرانجام وعدههاى خليفه او را اغوا كرد و عازم دربار عباسى گرديد. در آغاز، پذيرايى شايان توجهى از وى به عمل آمد و بسيار مورد نوازشهاى ويژه و احترامات شايسته يك مقام عالىرتبه قرار گرفت. اما در زمانى مناسب، كسى كه براى روى كارآمدن عباسيان خونهاى بسيارى ريخته بود، روبهروى خليفه قطعه قطعه گرديد و به حياتش پايان داده شد. پيروان ابومسلم به خونخواهى وى در هاشميه (انبار سابق) بر منصور عباسى شوريدند. منصور دويست نفر از آنان را كه سركردگان ايشان بودند به زندان افكند و اين آشوب را سركوب كرد. منصور پس از آنكه خيال خود را از ناحيه ابومسلم و هوادارانش راحت كرد و خود را فرمانروايى مستقل ديد، درصدد برآمد تا پايتخت عباسيان را از انبار به بغداد انتقال دهد. نام بغداد از كلمه «باغ داد» گرفته شده و اقامتگاه تابستانى انوشيروان بوده كه از آب و هواى معتدل و ملايم بهره داشت. اين محل پرجاذبه توجه منصور را نيز جلب كرد. بغداد كهن در جانب غربى دجله بنا شده بود و منصور در ساحل شرقى اين رودخانه، بغداد تازهاى به وجود آورد كه به نام فرزندش مهدى عباسى، موسوم به «مهديه» بود.
با اين وجود، منصور هاشميه و انبار را فراموش نكرد و زندان مخوف خود را در اين قلمرو قرار داد. وى عدهاى از سادات حسنى را كه در رأس آنان «عبدالله محض» نيز بود، در زيرزمينى در انبار حبس كرده بود كه به دليل تاريكى شديد، زندانيان شب را از روز تشخيص نمىدادند و ناچار، قرآن را پنج قسمت كرده و هريك از نمازهاى پنجگانه را بعد از خواندن يك قسمت از قرآن اقامه مىكردند.
محبوسين به دليل عفونتهاى شديد، گرسنگى و تشنگى در همين زندان جان خود را از دست مىدادند. «ابراهيم عمر» فرزند حسن مثنى در ميان كسانى بود كه آنان را در بند آهنين از مدينه به انبار آوردند. همچنين منصور عباسى در كاخ «ابن هبيره» انبار، نوادگان امام مجتبى (ع) را محبوس ساخت؛ آنگاه از ميانشان