139و به او فرمان داد كه در آنجا فرود آيد و كارى نكند تا فرمان لازم به او برسد. وقتى اين فرمانده در كرانه فرات و در قلمرو انبار فرود آمد، معاويه پيكى به سوى او فرستاد و در نامهاش نوشت: اگر به سوى ما بيايى، فرماندارى يكى از نواحى شام يا عراق را به تو وامىگذارم و در آن قلمرو اختيارات كاملى به تو مىدهم و هيچكس را بر تو نمىگمارم. همراه نامه پانصدهزار درهم نيز براى آن فرمانده فرستاد. فرمانده كه اميال و هوسهاى خود را از طريق تزكيه، زهد و خودسازى سركوب نكرده بود، گرايشهاى نفسانى و دنيوى خود را بر كرامتهاى انسانى ترجيح داد و تعهدى را كه به امام معصوم خود سپرده بود، فراموش كرد و پولها را گرفت و به همراه دويست نفر از ياران و خويشاوندان به معاويه پيوست و از خود كارنامهاى سياه و آغشته به خيانت و خودباختگى و حقارت برجاى گذاشت. امام حسن مجتبى (ع) از شنيدن اين خبر، به سختى اندوهناك گرديد و از اينكه آن فرمانده و هودارانش خيانت كرده و جانب باطل و ضلالت را گرفتهاند، آزرده خاطر گرديد و دردمندانه فرمود:
اين مرد كندى نيز به امويان پيوست و به من و شما شيعيان خيانت كرد. چندين بار گفتم كه چنين افرادى در وفادارى فقيرند و بندگان دنيا هستند. اكنون فرمانده ديگرى را به جايش تعيين مىكنم؛ گرچه مىدانم او هم مثل فرمانده قبلى خيانت مىكند و رضاى خداوند را درباره ما مراعات نمىكند.
امام مرد ديگرى از قبيله بنىمراد را با چهارهزار نفر براى جنگ با معاويه عازم انبار كرد و در حضور مردم به وى تأكيد كرد كه خيانت نورزد و سوگند داد كه مرتكب چنين خطايى نشود؛ ولى از روى بصيرت و كرامتى كه داشت، به خوبى آگاه بود كه به زودى او هم به خائن قبلى خواهد پيوست و اين خبر را براى مردم بيان فرمود. فرمانده مرادى همراه سپاهيان خود عازم شهر انبار گرديد و معاويه كه از ورودش باخبر شد، پيكهايى به ديدارش فرستاد و در نامهاى از وى خواست كه به او بپيوندد و پنجهزار درهم به او پرداخت و فرماندارى يكى از ايالات شام يا عراق را به اين فرمانده وعده داد. فرمانده مرادى به طمع آن مبالغ و رسيدن به مقام كارگزارى، خيانت ورزيد و به پيمانهايى كه براى استوارى آنها سوگند ادا كرده بود، وفا نكرد و به معاوين پيوست. اين خيانتها آن هم در مقدمه سپاه، در بنيان لشكر انبار تزلزل افكند و هماهنگى آنها را برهم زد. 1
بر اساس گزارشى كه به امام حسن (ع) رسيده بود، معاويه پيشقراولان سپاه خود را به