25شبانه از شهرى در آتش خارج شديم. مدتى در بروجرد بسر برديم تا اينكه قسمتهاى از شهر خرمشهر را عراقىها گرفتند. همسرم مرا تشويق كرد تا به خرمشهر باز گردم و مقدارى پول و اثاث و لباس برداشته، باز گردم. با زحمت فراوان به خرمشهر باز گشتم.
شهر را دود و آتش فرا گرفته و خالى از سكنه بود. نبرد توپخانهها و خمپارهها در غرب شهر ادامه داشت. خانۀ شخصى ما در منتهااليه شرق شهر قرار داشت و با افتادن و خزيدن و دويدن، خود را به خانهام رساندم. همه چيز موجود بود. به اتاق كودكانم رفتم امّا نتوانستم چيزى را انتخاب كنم. به كمدها نگريستم، پر از لباس بود. به اتاق كتابخانهام رفتم، شش هزار جلد كتاب و صدها ميكروفيلم و پروندۀ تحقيق داشتم. نگاهى به همه انداختم. قدرت تصميم گيرى نداشتم. به اتاق پذيرايى رفتم. به فرشها، ظرفها و مجسمههاى با ارزش نگاه كردم... چه مىتوانستم بردارم و در ماشين كوچك خود جاى دهم و بار كنم؟! كمى لباس بچههايم را برداشتم و به كتابخانه بازگشتم و چمدانى را كه در آن عكسها و اسلايدها و تحقيقات «مدينه شناسى» و «آثار ايران در مصر» و «دين نامههاى ايران» بود برداشتم و با هر چه ثروت بود خداحافظى هميشگى كردم. اين سختترين انتخابى بود كه بر سر ادامۀ تحقيق وجود داشت و در نهايت بر نفس خود فايق آمدم و نقوش مدينه را آوردم و ثروت خانه را رها كردم. پس از پنج روز نزد همسرم و كودكانم با دست خالى و شرمندگى باز گشتم! در حالى كه هيچ چيز براى زندگى نداشتيم، جز مشتى اسلايد و يادداشتهاى مدينه كه حتى معادل ده كوپن 20 ليترى بنزين خريدار نداشت.
در اثر آزار مردم نسبت به مهاجران از جنگ، مجبور شديم بروجرد را ترك كنيم و نزد خويشان به شيراز رويم. در سومين روز اقامت بود كه وقتى خبر تصرف كامل خرمشهر توسط عراقىها را شنيدم، از شدّت نگرانى به كنار مرقد حافظ رفتم و گفتم:
خدايا! شهر و خانهاى نيست. جز اين چمدان مدينه هيچ نماند. به كجا روم با اين بچههاى خردسال؟! به كجا؟! تو را در كنار اين مرد خدا مىخوانم، تو درياب. وقتى ديوان را گشودم چنين خواندم:
هر آنكه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
دو سال در شيراز پنير و كالباس و ادويه مىفروختم تا توانستم آرام آرام نوشته هاى مدينه را تنظيم كنم. صبحها كاسبى مىكردم تا محتاج ادعاى خود نباشم و شبهايى در كنار مرقد روزبهان يا ابو عبداللّٰه خفيف، مدينۀ نبى را مىگشتم تا آلام روزانه را تسكين بخشم. قبول اين انتخاب سختترين تصميمى بود كه در آن لحظۀ حساس زندگى گرفتم و بر مشكل آن فايق آمدم.
پرسش : در طول دوران پژوهش چه آثار مهمى را از مدينۀ عصر پيامبر مىشناختيد كه در تحوّلات يك قرن اخير از ميان رفتهاند؟!
پاسخ: سالها تحقيق كردم تا يافتم چه چيزهايى وجود داشته و در صدههاى بعد آثارى از آن حفظ شده است، ولى وقتى خواستم آنها را بيابم بيش از بيست سال طول كشيد تا نشانىهاى قديمى آنها را در مناطق و روستاها و شهرهاى مهم حجاز جستجو كنم. بسيار متأسفم كه مىگويم: اهم آثار سيرۀ پيامبر صلى الله عليه و آله محو و در اذهان محققان بزرگ به فراموشى سپرده شده است و كسى نيست كه بخواهد تاريخ حيات پيامبر اسلام را با لمس موقعيت جغرافيايى وقايع حياتش، به رشتۀ تحرير در آورد. كارى كه محمد حسين هيكل وزير وقت مصر و احمد امين در «فجر اسلام» و رشيد رضا در «الوحى المحمدى»، محمد احمد جادالمولى...انجام دادند، بالنسبه به آنچه كه مىبايست انجام پذيرد چند ورق پراكنده بيش نيست و هيچ مزّيتى بر آنچه كه حلبى و ابن كثير و بيهقى و طبرى و سهيلى و مجلسى و ابن قيم جوزى نوشتند ندارد...
اينها همه به خود زحمت ندادند تا وقتى تاريخ را مى نگارند، تصويرى از شرق و جنوب و شمال مناطق حجاز را داشته باشند كه بدانند چه مىگويند و صرفاً از روى نوشتۀ ابن اسحاق و واقدى كپى بردارى نكنند.
حقيقت تلخ را بايد قبول كرد كه تا كنون زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته نشده است؛ تاريخى بر اساس قرآن و حديث صحيح، نه به گمان عراقيان و شاميان و زعم قريشيانى كه پس از مسلمانى گمانها و برداشتهاى سر تا پا غلط خود را به مورّخان و محدّثان تزريق كردند و يا محققانى كه تحت تأثير سياستهاى اميراتورى اموى و عباسى، خواستند به