20وادىها كشانند؟!
اظهار تأسف خود را به استحضار ميرزا خليل رساندم، گفتند: من در مؤتمرهاى سوريه و مكه، احساس كردم كه در اين خصوص كارى نكردهايم، لذا به بررسى چنين موضوعى علاقهمند شدم ولى مجال از جماعت نيافتهام تا منابع را جمع آورم، با آقاى راشد در دانشكده ديدارى كن؛ زيرا شنيدهام كه ايشان چند دانشجو را به انجام چنين پژوهشى موظف كردهاند. بدون وقت قبلى خدمت رسيدم و نياز را به عرض رساندم، فرمود: ترغيب كردم ولى رغبتى نشان ندادند. حقيقت آن است كه مردم ما قرنهاست كه از مدينۀ حجاز بريدهاند و به عراقِ عرب روى آوردهاند! قرنهاست كه آمال ما رسيدن به بغداد خليفه و سلطان اصفهان و رى شد، نه رسيدن به مدينۀ او... مدينه را هم در سايۀ حاجى شدن ديدهاند و نه به قصد مدنى شدن! گريست و گريست، گريستم و گريستم...
اينجا بود كه چون دهان غربت خود را بستم، غربتِ مدينه دهان گشود، جانم را همچون جامهاى پوسيده در صحرايى نهاد و بر آن آتش انداخت، نمىدانم اين من بودم كه مىسوختم يا جامههاى زمانۀ من؟ اين من بودم كه دود مىشدم يا جامۀ من؟ نمىدانم...
چند ماهى نگذشته بود كه در بيابان هاى حجاز ايستادم، نه خود بودم، و نه جامه، به بادى مىماندم كه بىآنكه جايى را بشناسم، مىتاختم. بىآنكه بدانم به كجا بايد بروم. به خاكى مىماندم كه پراكنده مىشدم.
پرسش : كار را از كجا و چگونه آغاز كرديد؟
پاسخ: پس از 9 ماه تحقيق در منابع سيره، كار آكادميك را در مدينه و از خانۀ ابو ايوب انصارى آغاز كردم. در يكى از روزهاى پر ازدحام، بيش از شش ساعت خيابان باريك شرقى مسجد را گشتم و نتوانستم اثر چنين خانهاى را بيابم. هيچ كس به پرسش هايم پاسخى نمىداد، تا اينكه خسته و آزرده از اين همه غفلتِ مدنىها به ديوار مسجد تكيه دادم و گريان گفتم: من مىدانم، همين جا بايد باشد، ميان همين دكانها، با همين مردمى كه مىبينم. حيران ميان ازدحام مردم، اين سوى و آن سوى مىدويدم و مىگفتم: همين