95از زبان تربت
(ابراهيم ذوالفقارى)
من آن خاكم كه بوى عشق دارم
خبر از هاى و هوى عشق دارم
من آن خاكم كه در راه ولايت
نشانههاى كوى عشق دارم
من آن خاكم كه با خوبان قرينم
ز من حق، به عرش حق نگينم
به اشك و خون دل آغشته باشم
نشان خلقت جانآفرينم
من آن خاكم كه رنگ عشق دارم
به جان و دل شرنگ عشق دارم
عجين با خون «ثارالله» گشتم
ز غم بر جان خدنگ عشق دارم
من آن خاكم كه سالار شهيدان
دم آخر كه شد تنها به ميدان
جبين بر من نهاد و راز دل گفت
به درگاه خدا با كام عطشان
من از دوران، غم ديرينه دارم
هزاران گنج در گنجينه دارم
ز خون سرخ ياران حسينى
بسى زيور كه زيب سينه دارم
من آن خاكم كه سر تا پا نويدم
عجين با خون گلگون شهيدم
منم خاك مزار و تربت عشق
كه صوت عشق ياران را شنيدم
من آن خاكم كه اهل راز باشم
قرين جلوههاى ناز باشم
براى سالكانِ درگهِ دل
سحرگاهان «پرِ پرواز» باشم
به كجا برگرديم
(جواد محدثى)
اى خوش آن روز كه از كوى وفا برگرديم
سرفراز از سفر كربوبلا برگرديم
با دل عاشق و با دست نياز آمدهايم
تا كه با دامنى از جود و سخا برگرديم
محنت و رنج در اين راه، بسى شيرين است
ما نه آنيم كه از راه بلا برگرديم
تشنۀ علقمه و آب فراتيم هنوز
كاش با جرعهاى از جام ولا برگرديم
ما كه عمرى است دم از عشق و محبت زدهايم
شرممان باد گر از راه وفا برگرديم