79زمان رحلت نايب دوم، بالاى سرش بودم و حسين بن روح در پايين پا نشته بود. وقتى نيابت او بعد از محمد بن عثمان مطرح و قطعى شد و آن را از زبان نايب دوم شنيدم، از بالاى سر او بلند شدم و دست حسين بن روح را گرفتم و در جاى خود نشاندم و خود در پايين پا نشستم.12 در اين روز شخصيتهاى بزرگى از اهل بصره مانند علويۀ صفار و حسين بن احمد بن ادريس به بغداد آمده، در اين جلسه حضور داشتند.13
در روز آخر جمادى الاولى 305 هجرى، محمد بن عثمان چشم از جهان فروبست.14 پيكر او با احترام و با حضور انبوه شيعيان و رجال سرشناس شيعى، تشييع و در خانه مسكونى پدرى، كنار مقبرۀ عثمان بن سعيد عمرى به خاك سپرده شد. شيخ عباس قمى كه در حال حيات از اين مكان ديدن كرده است مىنويسد:
. . . اين مقبره در بارگاه بزرگى، نزديك درِ سلمان كه در ميان مردم بغداد به «شيخ خلانى» معروف است، قرار دارد و علاقهمندان به زيارتش مىروند.15
مرحوم حرزالدين مىنويسد:
اين مكان در خيابانى واقع است كه در قديم به دروازۀ كوفه منتهى مىشد و اكنون به آن «محلۀ خَلاّنى» مىگويند و يكى از مراكز مهم شيعى در بغداد بهشمار مىآيد. اين مكان در سال 1349 قمرى تجديد بنا شد و اشعارى از شاعران بزرگ در مدح و منزلت اين دو شخصيت بر ديوارهاى آن نوشته و نقاشى گرديد.16
امروزه اين بارگاه مقدس در خيابان جمهورى واقع شده و حرم مجلّلى دارد. در آستانه آن، مسجد بزرگى داراى صحن وسيع به همراه كتابخانهاى جديد تأسيس شده است. اين كتابخانه داراى كتب قيمتى و نفيس مىباشد و به كتابخانه خَلاّنى معروف است. در اهميت اين مكان همين بس كه در مسجد آن، نماز جمعه و جماعت اقامه مىشود و در منطقه تجارى شهر بغداد قرار دارد.
نايب سوم
«ابوالقاسم حسين بن روح» ، نايب سوم، از خاندان مشهور و ايرانىنژاد «نوبختى» است. از اين خاندان شخصيتهاى بسيارى در علم كلام، فلسفه، فقه، حديث، رجال، نجوم، شعر، ادب و هنر تربيت شدند و در طول تاريخ ايران و اسلام تأثيرگذار بودند.17 بعضى از آنان مانند: ابواسحاق و ابوسهل نوبختى، از اصحاب امام هادى و امام عسكرى بودند و به همين سبب ارتباط نزديك با دستگاه نيابت داشتند. در اين ميان نقش و حضور حسين بن روح چشمگيرتر بود. او به هوش، ذكاوت، درايت، عقل و تدبير بيشتر شهرت داشت و به همين سبب، مفتخر به مقام نيابت امام عصر شد و از سوى محمد بن عثمان به اين مسؤوليت مهم منصوب گرديد. اندكى بعد از اين انتصاب، توقيع مقدسى از ساحت قدسى حضرت مهدى (عج) در تأييد نيابت حسين بن روح به اين ترتيب صادر شد:
. . . ما او را مىشناسيم. خداوند تمام خوبىها و خوشنودىهاى خويش را به وى بشناساند. و او را با عنايت خويش خرسند گرداند. از نامۀ او آگاه شديم و در مسؤليت محوله به وى اطمينان داريم. او در نزد ما داراى مقامى است كه موجب شادى وى خواهد شد. خداوند احسان خود را نسبت به او مضاعف گرداند. . . .18
نخستين سال نيابت حسين بن روح، مصادف با يازدهمين سال حكومت مقتدر عباسى بود و اين در حالى است كه ابوالحسن على بن فرات براى دومين بار به وزارت مقتدر انتخاب مىشد. خاندان آل فرات همانند خاندان نوبختى، مذهب شيعى داشتند و در عصر مقتدر، سه بار به وزارت رسيدند و در مجموع حدود شش سال عهدهدار اداره و رهبرى دستگاه عباسيان شدند و اين فرصت مناسبى براى نايب سوم شد. او توانست در اين مقطع تاريخى حساس، دستگاه نيابت و سفارت را به بهترين شكل رهبرى و هدايت نمايد و شيعيان را از بسيارى از تنگناهاى سخت و سرنوشتساز عبور دهد. اين حقيقت تاريخى به قدرى آشكار است كه حتى آنهايى كه براى تحقق اغراض و انگيزههاى سياسى، اقدام به تحريف شخصيتهاى اسلامى مىكنند، نتوانستند از آن چشم بپوشند و چنين نوشتند:
. . . خاندان نوبختى و آل فرات در حالى كه از اساس با خلافت عباسيان مخالف بودند، با برنامهريزى و درايت و مديريت لازم، آنچنان خليفه را زير نفوذ فكرى خود گرفتند كه او حتى از بر حق بودن خود به شك افتاد و در اين نفوذ، حسين بن روح نوبختى و على بن فرات (وزير مقتدر) نقش تعيينكنندهاى داشتند. . . 19
با همۀ اينها نايب سوم در يك مورد نتوانست از حقد و كينۀ خليفه عباسى و درباريان در امان بماند؛ چرا كه آنان هرگز حاضر نبودند شاهد قدرتمند شدن و سروسامان يافتن شيعيان باشند. به همين سبب او را به بهانه همكارى با آشوبهاى گروه قرامطه دستگير و مدت پنج سال زندانى كردند. اما وى لحظهاى از سرنوشت شيعيان غفلت نورزيد و از همان زندان به وسيلۀ پيك و نامه با كارگزاران دستگاه نيابت ارتباط برقرار كرد و همچنان به رهبرى مذهبى و سياسى شيعيان ادامه داد تا اين كه در سال 317 هجرى از زندان آزاد شد.20
در عصر نيابت حسين بن روح، شيعيان از سرزمينهاى دور و نزديك به حضورش مىرسيدند و سؤالات و مشكلات خود را با وى در ميان مىگذاشتند. گاهى كراماتى از وى مشاهده مىكردند و اين سبب اطمينان خاطر و آرامش روحى آنان مىشد و زمينه رهبرى و هدايت او را بيش از پيش تثبيت مىكرد. شيخ صدوق از حسين بن على بن محمد، مشهور به «ابو على بغدادى» نقل مىكند:
. . . هنگامى كه در بخارا بودم، يكى از شيعيان به نام «ابن جاوشير» ده شمش طلا به من داد تا آن را نزد حسين بن روح ببرم. هنگام بازگشت، يكى از آنها را در حوالى رودخانۀ آمويه (بين تركمنستان و خراسان) گم كردم تا اينكه به بغداد آمدم و تازه از گم شدن آن آگاه شدم. بهناچار عوض آن را خريدم و جايگزين كردم. چون به خدمت نايب سوم رسيدم و شمش طلا را تحويل دادم، وى آن را نپذيرفت و فرمود: طلايى را كه در آمويه گم كرده بودى، نزد ماست. بعد آن را به من نشان داد و ديدم همان شمش است كه گم كرده بودم. . . .21