19در شام، سلمان نزد اسقف كه رئيس كليسا و بزرگ آنها بود رفت و جريان مسيحى شدنش را براى او بازگو كرد. پس در آنجا ماند و به عبادت و درس مشغول بود. چون اسقف بزرگ درگذشت، جانشين او را كه به امور آخرت راغبتر بود بيشتر دوست مىداشت؛ اما آن اسقف نيز از دنيا رفت. پيش از مرگ اسقف، سلمان از او خواست كه راهنمايىاش كند تا پس از او نزد چه كسى برود. اسقف او را به مردى در «موصل» معرفى كرد. سلمان به آنجا رفت و نزد آن مرد بود و پس از مرگ او براى امور دينى خويش سراغ عابدى در «نصيبين» رفت و پس از وى نيز آهنگ سفر به «عموريه» (يكى از شهرهاى روم) كرد و از محضر اسقف آنجا نيز بهرهها برد. براى امرار معاش خود نيز چند گاو و گوسفند خريد. روزى سلمان از اسقف عموريه پرسيد: پس از تو ملتزم چه كسى باشم؟ گفت: من كسى را مثل خودم سراغ ندارم، ولى تو در عصرى زندگى مىكنى كه بعثت پيامبرى بر اساس آيين حق ابراهيم (ع) نزديك است. آن پيامبر به سرزمينى داراى نخلستان كه بين دو بيابان سنگلاخ واقع شده، هجرت مىكند. اگر توانستى خود را به او برسان. از نشانههاى آن پيامبر اين است كه (از غذاى) صدقه نمىخورد، ولى هديه را مىپذيرد و ميان دو كتف او نشانۀ نبوّت نقش بسته است. اگر او را ببينى حتماً مىشناسى.
سلمان همراه قافلهاى كه از جزيرةالعرب آمده بود، به سوى آن ديار روان شد. كاروانيان از روى ستم او را به مردى يهودى در « وادي القري » فروختند. مدّتى به اين اميد كه آن محل، همان سرزمين موعود است ماند، اما چنين نبود. روزى مرد يهودى ديگرى او را از صاحبش خريد و به «يثرب» برد. سلمان در باغ خرماى مرد يهودى كار مىكرد. مدتى گذشت تا آنكه پيامبر موعود مبعوث شد و پس از چند سال كه از بعثتش گذشت، به يثرب - كه از آن پس مدينةالنبى نام گرفت - هجرت كرد و در منطقه «قبا» ميان طايفه «بنىعمرو بن عوف» فرود آمد.
سلمان از گفتوگوى مالك خود با يكى از عموزادگانش پى برد پيامبرى كه در جستوجويش بود، هموست. شبانه از خانه مالكش خارج شد و خود را به قبا رساند. وقتى پيامبر اكرم به قبا رسيد، سلمان به ايشان عرض كرد: شما در اينجا غريب و مسافريد؛ من مقدارى غذا همراه دارم كه نذر كردهام صدقه بدهم و چه كسى از شما سزاوارتر. پيامبر (ص) به اصحاب خود فرمود: «بخوريد به نام خدا» ، ولى خودش دست به غذا نزد. در اينجا سلمان نشانه اول را ديد.
فرداى آن روز دوباره همراه با غذايى نزد پيامبر آمد و با احترام آن را به عنوان هديه تقديم كرد. پيامبر به اصحابش فرمود: «بخوريد به نام خدا» و خود نيز از آن غذا ميل كردند. پس سلمان نشانه دوم را نيز دريافت. در جستوجوى نشانه سوم بود كه روزى پيامبر و اصحابش را در قبرستان «بقيع» ديد. ايشان دو عبا بر تن داشتند كه يكى را پوشيده و ديگرى را بر شانه انداخته بودند. سلمان پشت سر پيامبر قرار گرفت تا مُهر نبوّت را ببيند. پيامبر (ص) كه از قصد سلمان آگاه بود، عبا را از دوش خويش برداشت و سلمان مهر نبوّت را چنانكه توصيفش را شنيده بود مشاهد كرد؛ پس خود را روى پاى پيامبر (ص) انداخت و بر آن بوسه زد و گريست. پيامبر از احوالش پرسيد و او ماجراى خود را بازگفت.
سلمان مسلمان شد، اما چون برده بود، از شركت در جنگ «بدر» و «احد» محروم ماند. او به پيشنهاد پيامبر (ص) با مالك خويش مكاتبه كرد و با يارى و كمك مسلمانان و عنايت الهى آزاد شد و آنگاه در جنگ خندق و ساير جنگها شركت جُست.5
سلمان فارسى تحت تعليم و تربيت پيامبر اعظم (ص) به عالىترين درجات تكامل علمى و عملى رسيد؛ به جايى كه امام صادق (ع) در شأن ايمان سلمان فرمود: «ايمان ده درجه دارد؛ مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان است.»6 پيامبر اسلام (ص) در منزلتش فرمود:
«السلمان منّا اهل البيت» 7 يا آنگاه كه اميرمؤمنان على (ع) احوال ياران رسول خدا (ص) را بيان مىكند، وقتى به نام سلمان مىرسد مىفرمايد: به به! سلمان از ما اهلبيت است. شما مانند سلمان را كجا مىيابيد؟ او همچون لقمان حكيم است و علم اوّل و آخر را مىداند. سلمان درياى بيكران است. . . .8
بدين ترتيب سلمان فارسى، سلمان محمّدى شد و به علوم و معارف اسلام واقف گرديد. سلمان فارسى به تمام معنا اهل «ولايت» بود؛ ولايت على (ع) آن هم با معرفت و اخلاص، و على (ع) را امام مسلمين و خليفه بلافصل رسول خدا (ص) و وارث علوم انبيا مىدانست. پس از وفات پيامبر (ص) در صراط مستقيم ولايت سلوك كرد و استوار ماند و يكى از دوازده نفرى بود كه در مسجد و در حضور مهاجران و انصار از حق على (ع) براى امامت و ولايت دفاع كرد و دومين نفرى بود كه در حضور خليفه به پا خاست و گفت: كرديد و نكرديد و ندانيد چه كرديد. . . .9