9اين است كه قصيدۀ صد بيتى «تسبيح تربت» ، ماندگار شد و «مفهوم» براى همگان گشت و ميان تودهها جا باز كرد و فراگير شد و بر سر زبانها افتاد.
حتى زنان سادهدل روستايى ما نيز، اين قصيده را مىدانند و با تعابير و تركيبهايش آشنايند و هر روز، آن را در سرودى آهنگين، با همۀ كربلاييان، «همنوايى» مىكنند.
گوهرها را يا از ژرفاى درياها و دلصدفها بر مىآورند يا از سنگ كوهها و معدنها مىتراشند. . . يا به صورت مصنوعى و بدلى مىسازند.
«ياقوت سرخ» و «الماس چشم نواز» را بر انگشترها و زيورها مىنشانند،
از «دُرّ» و «لؤلؤ» و «مرجان» ، گرانبهاترين وسايل زينتى مىسازند و از عقيق، فيروزه، لعل، زبرجد، يسر و سنگهاى قيمتى ديگر گردنبند و انگشتر.
اما. . . همۀ اينها يك سو، يك دانۀ «تسبيح تربت» هم سوى ديگر. كدام قيمتىتر است و عيارش بالاست؟
باز، «خاك كوى عشق» است كه در اين موازنه برنده است،
وجلوۀ «تربت» ، در ديدۀ دل، افزونتر و مغناطيس آن، جانها را جذّابتر.
دانش بشرى، چگونه «اشعۀ ليزر» را زادۀ ياقوت مىشناسد، ولى نور متصاعد از «مهر و تسبيح تربت» را هنگام سجود، در نمىيابد، كه هم دل ساجد را روشن مىسازد و هم فراتر از كهكشانها مىرود؟
چرا پنجرههاى گشوده به غيب را مىبنديم؟ !
چرا به شبكورى خفاش گونه عادت مىكنيم؟ . . .
چه كسى گفته است كه «جماد» حرف نمىزند و سنگ و خاك «نطق» ندارد؟
«كوه و دريا و درختان همه در تسبيحاند» ؛ (وَ لكِنْ لاَ تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم) . 1
***
«منا» يك قربانگاه بود، شاهد اخلاص و تسليم ذبيح،
و. . . «كربلا» ، قربانگاهى ديگر كه هفتاد و دو قربانى در آن منا جان باختند.