16ديدند. آنها عازم شام بودند، ولى وقتى آب و آن زن [ هاجر] و فرزندش را ديدند... بقيۀ داستان اسماعيل به هنگام واردشدن جرهمىها به آن مكان شريف، بسيار شگفت و عجيب است؛ چرا كه مىدانيم در آن زمان اسماعيل كودك شيرخوارهاى بيش نبوده است.
از ديگر موارد اختلاف، آن است كه فاكهى به سند خود، به نقل از واقدى ، از ابوجهم بن حذيفه چنين روايت كرده است: وقتى اسماعيل بالغ شد، با زنى از عماليق (دختر صدى) ازدواج كرد. ابراهيم به ديدار اسماعيل آمد، اما اسماعيل در خانه حضور نداشت و مشغول چرانيدن گلۀ خود بود و با تير و كمان شكار مىكرد. او در بالاى مكه در سمت سدره به چوپانى مشغول بود. ابراهيم به منزلش آمد و گفت: درود بر اهل خانه! همسر اسماعيل ساكت بود و پاسخى نداد و يا در دلش پاسخ داد. ابراهيم گفت: اجازه هست وارد شوم؟ وى اجازه داد 1. ابراهيم پرسيد: غذا و شير و دامهايتان چگونه است؟ زن سختىها را برشمرد و گفت: خوراكى نداريم. گوسفندان هم پس از پشت سر گذاشتن آن زمستان سخت شيرى ندارند. آب (زمزم) را هم كه مىبينى چه اندك است! ابراهيم پرسيد: پس مرد خانه كجاست؟ گفت: دنبال كار خود رفته است. گفت: وقتى آمد سلام مرا برسان و به او بگو كه آستانۀ در خانهاش را عوض كند.
اين گفتۀ واقدى حكايت از آن دارد كه زن اسماعيل كه [ ابراهيم] به او دستور داد از وى جدا شود، از عمالقه بود و اين مطلب با خبر ابنعباس مغايرت دارد؛ زيرا ابن عباس در خبر پيش گفته اشاره داشت: زنى كه پدرش به اسماعيل دستور جدايى از او را داد، از جرهمىها بوده است. مسعودى هم يادآور شده كه اين زن از عماليق بوده است. 2از اين سخن چنين بر مىآيد كه او از عماليق بوده كه از يمن به آنجا آمده بودند و پادشاه آنها «سميدع» بوده است. بنابراين، با خبر ابوجهم بن حذيفه كه گفت: اين زن از