15صبر كن تا استراحتى كنيم و آن گاه به دنبال جايگاه اين پرنده برآييم. پس از اندكى استراحت به راه افتادند. پرنده بر فراز همان نقطه به پرواز درآمد، آنها در تعقيب اين پرنده بر بالاى [ كوه] ابوقبيس رفتند و با تعجب خيمه و آب ديدند، بىدرنگ به سوى آن روان شدند... آنان با هاجر سخن گفتند و از وى پرسيدند كه چه هنگام به آنجا وارد شده است؟ پاسخشان گفت. پرسيدند: اين آب از كيست؟ گفت: از آنِ من و فرزندم. گفتند: چه كسى اين [ چاه] را حفركرده؟ گفت: خداوند. آنها نيز دانستند كه كسى را توان كندن چاه در آن مكان نيست. خطاب به هاجر گفتند كه در اين نزديكى اتراق كردهاند ولى آبى ندارند. و همان شب نزد خاندان خود بازگشتند و رخداد را بازگفتند. آنها نيز به نزديك آب آمدند و در كنار[ هاجر و اسماعيل] سكونت گزيدند. هاجر با آنها انس گرفت و اسماعيل با فرزندانشان، بزرگ شد.
ابراهيم هر ماه سوار بر «براق» به ديدار هاجر به مكه مىآمد و باز مىگشت و به منزل خود در شام مىرفت. او وقتى عماليق و جمعيت بسيار آنها و آبادى آنجا را ديد خوشحال شد. اين عبارت حكايت از آن دارد كه پس از دستيابى هاجر به آب از سوى خدا، نخستينبار عماليق بودند كه پيش وى آمدند و اين باخبر پيش گفتۀ ابنعباس كه گفته بود جرهمىها از جادۀ «كدّى» نزد وى آمدند و ابتدا وجود آب را باور نكردند، (چون قبلاً هرگز آبى در آنجا نديده بودند) مغايرت دارد. جرهمىها براى واردشدن به آنجا از هاجر اجازه خواستند و او نيز چون تنها بود و پيش از ايشان با كسى مأنوس نشده بود، اجازه داد. [ يعنى نمىتوان گفت عماليق در آنجا بودهاند و آن گاه جرهمىها نيز اضافه شدهاند]
«جندى» نيز در «فضائل مكه» از ابنعباس خبرى دربارۀ اسكان هاجر واسماعيل در مكه از سوى ابراهيم نقل كرده كه چنين است: جرهمىهايى كه بر اسماعيل و مادرش [ هاجر] وارد شدند، از يمن آمده بودند. اين خبر دلالت دارد كه اسماعيل جهت شكار پرنده براى مادرش، به سوى جادۀ يمن رفته و آنجا مشغول شكار بوده است. در اين حال گروهى از جرهمىها كه از يمن آمده بودند، پرندههايى را بر بالاى آب در حال پرواز