149شيخ محمّد در مجالس عمومى در كنار سيد حسن، فرزند سيد ابوالحسن اصفهانى مىنشيند تا به احترام و پناه آقازاده، از نيش زبان و دست عام و خاص در امان باشد.
علامه مظفر پس از بازگشت از بغداد، دانشكده فنّ خطابه را مُنحل اعلام كرد. ايشان در حلّ اين بحران چارهاى جز اين نديد؛ هرچند ديدگاه معاون وى شيخ محمد شريعت چيزى غير از اين بود. او مىگفت مىبايست رودرروى مُخالفين بايستيم و پا پس نكشيم؛ اما علامه مظفر معتقد بود نبايد كارى كرد كه وضع از اين بدتر شود و مجبور شوند علاوه بر دانشكده فن خطابه، ديگر مؤسسات را نيز منحل كنند. شيخ محمد نيز از معاونت علّامه مظفر در دانشكده استعفا داد و به سامّراء رفت. آنان در نجف در همسايگى يكديگر زندگى مىكردند، امّا پس از جدايى شيخ محمد، يك جمله از شيخ عليه علّامه و بالعكس شنيده نشد؛ بلكه آنچه ديديم، احترام و دوستى متقابل بود.
متأسفانه آتشى كه به خرمن دانشكده خطابه افتاد، به دانشكده فقه نيز سرايت كرد و دانشكده فقه نيز تعطيل شد. با بسته شدن دانشكده فقه، مدرك فارغ التحصيلى ما نيز بر باد رفت و ما هم از عالم درس و بحث جدا شده و سراغ تجارت و كاسبى رفتيم كه البته خيلى سخت بود.
ما از انديشه ناب علّامه مظفر اشراب شده بوديم و بضاعتى در كار تجارت نداشتيم. چه خوابها براى خود ديده بوديم! اما سرخورده و شكستخورده ... . چه خاطراتى از دانشكده داشتيم. مناسبتهاى مذهبى را جلسه مىگرفتيم. اين مجالس براى ما الهامبخش بود و فرصتى بود براى بروز و ظهور استعدادها در شعر و نشر و خطابه.