100و هركس در سخنانى كه در تاريخ طبرى و جزرى و مانند آن، از ابومخنف نقل شده، دقت كند، نادرست بودن نسبت اين كتاب به ابومخنف را به روشنى درمىيابد. 1درباره سال ورود سيد الشهداء (عليه السلام) به كربلا، يعنى سال 61، بعداً سخن خواهيم گفت. خلاصه اينكه كربلا واپسين منزلگاه ابىعبدالله (عليه السلام) بوده است.
سخن مورخان و راويان، از جهت كمى و زيادى، و تقدم و تأخر، در كيفيت نزول امام حسين (عليه السلام) در سرزمين كربلا، آشفته و ناهمگون است و ما به صحيحترين آنها اشاره كرده و مواضع اختلاف را روشن مىكنيم.
طبرى مىگويد:
به نقل ابومخنف، از عبدالله بن جُندب، از عُقبة بن سمعان: در واپسين ساعات شب، حسين (عليه السلام) فرمود كه آب بردارند؛ آنگاه دستور حركت داد. پس، از «قصر مقاتل» به راه افتاديم. با فرا رسيدن صبح، فرود آمد و نماز صبح را به جاى آورد و به شتاب، بر مركب سوار شد و يارانش را به سمت چپ روانه ساخت و قصدش، دور شدن از لشكر حرّ بود. حرّ بن يزيد آمد و آنها را بازداشت و خواست به كوفه روانشان نمايد، و در اين كار، بر آنان سخت گرفت. امام (عليه السلام) و همراهانش، امتناع كردند و در همان جهت كه بودند، به حركت ادامه دادند و يكسره راه پيمودند تا به «نينوى» رسيدند. در اين هنگام سوارى مجهز به سلاح، در حالى كه كمانش را بر دوش افكنده بود، از طرف كوفه نمايان شد. همگى به انتظار سوار، ايستادند. 2
ابننما حلّى گويد:
جابر بن عبدالله بن سمعان گفت: به راه خود ادامه داديم، تا به «نينوى» رسيديم. در اين هنگام، مردى از طايفه «كِنده» به نام مالك بن بشير كه نامهاى از عبيدالله بن زياد براى حرّ به همراه داشت، از راه رسيد. 3
ابومخنف گويد:
چون سوار به ايشان رسيد، بر حرّ بن يزيد و يارانش سلام كرد و حسين (عليه السلام) و اصحابش را درودى نفرستاد. پس نامهاى از عبيدالله به حرّ بن يزيد سپرد. 4
ابوالفرج گويد: