221و به «مليجك» موسوم گرديده بود. نه تنها درباريان، بلكه عموم مردم بايد نسبت به اين اشتياق فرمانرواى ايران تمكين مىكردند. فرهادميرزا روزى كه به ملاقات با شاه مىرفت، در باغ قصر، پسربچهاى را ديد كه جماعتى گرد او را گرفته و چنان احترامش مىكنند كه جز درباره بزرگان و انسانهاى موجه معمول نيست. بسيار تعجب كرد و به قدرى از اين بابت متأثر شد كه در مكتوبى خطاب به شاه نوشت: «لطف شاه نسبت به افراد هر قدر زياد باشد، حفظ ظاهر، حدّ آن را معين مىكند. مناسب است امر فرمايند ظاهر را محفوظ دارند تا سايرين بهخصوص اشخاص محترم به اشتباه نيفتند» . 1
به گفته حاج سياح محلاتى، قاجارها نمىخواستند يك نفر از ميان آنان در خردمندى، دانش و فضل و توأم بودن اين ويژگىها با اقتدار و تدبير، ذوق و ادب و هنر نويسندگى مشهور و سرآمد باشد و شهرت آنان را به حاشيه ببرد. بنابراين تمام نيرنگها و بدگويىها در اين جهت به كار مىرفت تا فرهادميرزا كه چنين برجستگىهايى را در ميان درباريان و كارگزاران عالىرتبه قاجار داشت، بدنام گردد يا دستكم از صحنههاى سياسى و اجتماعى حذف شود. 2او بارها در نامهنگارىهايى كه با رجال دربارى و سياستمداران معاصر خود داشت، از تهمتهايى كه بر او مىزدند، گله كرده است. پس از غائله بابيه در ربيعالاول 1270 فرهادميرزا كه در طالقان در تبعيد به سر مىبُرد، در نامهاى به فريدونميرزا فرمانفرما نوشته است:
روا نبود كه در اين مرحله، از دوست و دشمن طعن ببينم و از مرد و زن لعن. همه بر اين قولند كه از سركار، شايسته آن بود كه در مقام رفع تهمت برمىآمديد. خدا گواه است حيرت از وضع خود دارم كه ثمر ارادت نه اين است و اثر عنايت نه چنين. غريب و بومى و زنگى و رومى شهادت مىدهند كه در عرض اين سالها دست از خيرانديشى و اخلاص كيشى سر برنداشتم. اين بنده الحمد لله تعالى نه خيانتى در دولت كرده و نه جنايتى در ملت؛ نه فلسى در قمار باخته و نه عرضى در خمار. منوچهرى گويد:
حاسدان بر من حسد بُردند و من فردم چنين
داد مظلومان بده اى عزِّ مير المؤمنين
حاسدم گويد چرا باشى تو در درگاه شاه