78پس غسل كرد و لباس خود را تغيير داد و پاى خود را برهنه كرد و به سوى قبر حركت نمود و به من فرمود: تو نيز چنين كن. سپس بر روى تپهها حركت نمود و به من فرمود: گامهايت را كوتاه بردار و سر خود را پايين بيانداز؛ براى هر گامى كه برميدارى، خداوند عزوجل هزار حسنه بنويسد و هزار كناه را از تو پاك كند و هزار درجه مقام و منزلت تو را بالا ببرد. پس با آن حضرت حركت كردم، در حالى كه با وقار و طمأنينه گام برميداشتم و تسبيح و ذكر خدا را مىگفتيم، تا به محلّ مرقد رسيديم. آنگاه حضرت جدّش را با زيارت مخصوص زيارت نمود. 1
3. در محضر امام صادق (عليه السلام) بودم و آن بزرگوار را از مدينة الرسول به كوفه ميبردم. به محلّى رسيديم كه آن را «بابالبصره» ميگفتند؛ پس فرمود: اى صفوان! شتران را به فلان طرف حركت ده. تا اينكه مسير غرى را در پيش گرفتيم. چون به سرزمينى بلند و نزديك تپهها رسيديم، حضرت با ريسمانى كه همراه داشت، شروع اندازهگيرى كرد، تا اينكه در مكان خاصى ايستاد. آنگاه مقدارى خاك از آن نقطه برداشت و آن را بوييد. سپس حركت كرد تا به جايى رسيد كه اكنون قبر اميرالمؤمنين (عليه السلام) است. آنگاه دست مبارك را بر روى قبر مطهر نهاد و مقدارى خاك از روى قبر برداشت؛ پس چنان نالهاى از عمق جان سر داد و بيهوش شد كه من گمان بردم امام از دنيا رفت. چون حضرت بههوش آمد، فرمود: اينجا مرقد حضرت اميرالمؤمنين است. آنگاه خطوطى را بر زمين ترسيم كرد. من به امام عرض كردم: چه چيز سبب شد تا امامان اهل بيت مرقد جدّشان را اظهار نكنند؟ امام فرمود: نگرانى از بنيمروان و خوارج، كه ممكن بود نقشههاى شوم و پليدشان را در اهانت به قبر جدم عملى سازند. 2
بيست سال عبادت در جوار حرم اميرالمؤمنين (عليه السلام)
صفوان بن مهران از هنگاميكه محل مرقد اميرالمؤمنين را به راهنمايى امام صادق (عليه السلام) شناخت، از فرصت استفاده كرده و عشق و محبت خويش را به ساحت مقدس پيشواى مؤمنان على (عليه السلام) نشان داد و ولايتمدارى خود را بيپروا ابراز كرد؛ لذا به مدت بيست سال در كنار مرقد مولاى متقيان، خداوند تبارك و تعالى را عبادت ميكرد و