159اينكه حرفى سقط شود و مطلبى فراموش گردد.»
مدتى به درسهاى ديگر اساتيد نجف نيز رفت؛ لكن نپسنديد و ترك كرد و روزبهروز شوق به درس فقه و اصول آقاى آخوند مىافزود؛ زيرا «خوب درس مىگفت» و مدرسى بود «خوشبيان و قابل استفاده و ترقى نمودن براى شاگردها» كه تدريسش به منزله قطب تدريس نجف شده بود:
«من بس كه خوشم مىآمد و مىفهميدم مطالب او را، دلم مىخواست در ميان درس برقصم و در نوشتن درس فقه و اصول آخوند نيز عشق غريبى داشتم؛ با فكر و تأمل مىنوشتم.»
سيد، آخوند را بسيار دوست مىداشت؛ چون او را متدين واقعى شناخته بود. مُدلس و طالب دنيا به هيچ وجه نبود و فقط مىخواست درس بگويد و تعطيلى هم كم داشت. او به همه طالبان علم توصيه مىكند كه اگر مىخواهيد درس بخوانيد و چيز بفهميد، به نجف آييد؛ «آن هم به درس آخوند كه درس خواندن، منحصر به حوزه ايشان است و درس گفتن نيز منحصر به ايشان است.» او شوق آخوند در درس گفتن را از زبان يك طلبه پير خراسانى چنين بيان مىكند:
«به آخوند برخوردم؛ محرمانه گفتم: راست بگو، از خدا چه مىخواهى؟ گفت: فقط دو نفر شاگرد مىخواهم كه حرفهاى مرا بفهمد. بعد از اين، نه دولت و نه رياست و نه مريد و امثال ذلك هيچيك را نمىخواهم.»
بزرگترين امتياز درس آخوند، شاگردپرورى و رشد علمى سريع شاگردان بود. ملاحظه و خواندن دقيق دستنوشتههاى علمى طلاب و حاشيه نوشتن بر آن، در رشد شاگردان تاثير بهسزايى داشت. از قضا آقانجفى آن «عاشق فدايى» آخوند كه نزد استاد محجوب و ساكت بود و به اقرار خود «صحبتهايش با آخوند در مدت قريب دوازده سال، دوازده كلمه نبود» ، دستنوشته خود را به يكى از نزديكان آخوند مىسپارد تا استاد آن را ببيند كه آيا «خوب است يا بد و اگر جايى ايراد داشته باشد، دو كلمهاى در حاشيهاش بنويسد كه باعث تشويق شود.» آخوند همه را به دقت ديده و حاشيهاى هم بر آن زده بود. ثمره اين رويه پسنديده نيز رسيدن به رتبه اجتهاد در همان سال نخست بود: