68همسفران نيز همه قسم ياد كردند كه او مالى از خود باقى نگذاشته است. حضرت فرمود: هيهات! در چنين مسئلهاى اين گونه حكم مىكنى؟ ! شريح گفت: يا امير المؤمنين! چگونه بايد حكم كنم؟ اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اى شريح! به خدا سوگند در ميان آنان به گونهاى حكم كنم كه هيچ كس قبل از من اينگونه حكم نكرده است، مگر داود پيامبر (ص) . آنگاه به غلام خود فرمود:
«يا قَنْبَرُ ادْعُ لِى شُرْطَةَ الْخَمِيسِ، فَدَعَاهُمْ فَوَكَّلَ بِهِمْ بِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ رَجُلًا مِنَ الشُّرْطَةِ» ؛ اى قنبر! شرطة الخميس را براى حضور نزد من خبر كن و هر يك از همسفران را به يكى از آنان بسپار.
قنبر چنين كرد. حضرت به تمام آنها فرمود: آيا فكر مىكنيد من نمىدانم با پدر اين جوان چه كردهايد؟ سپس فرمود، آنها را از يكديگر جدا كنند و چشمانشان را ببندند و هر يك را به ستونى از ستونهاى مسجد ببندند. آنگاه امام (ع) كاتب خود عبيد الله بن ابىرافع را طلبيد و فرمود: قلم و دوات را بياور و خود بر مسند قضاوت قرار گرفت و مردم اطراف آن حضرت جمع شدند. حضرت فرمود: هر گاه من تكبير گفتم، شما نيز بگوييد.
آنگاه يكى از همسفران را نزد خود خواند و چشمانش را باز كرد؛ سپس به كاتب فرمود: هر چه اقرار مىكند، بنويس. امام (ع) رو به آن مرد كرد و فرمود: چه روزى با پدر اين جوان از منزل خارج شديد؟ چه ماهى بود؟ چه ساعتى بود؟ در كجا پدر اين جوان بيمار شد؟ چه بيمارى داشت؟ چند روز بيمارىاش طول كشيد؟ چه روزى درگذشت؟ چه كسى او را غسل داد؟ و. . . مرد همه سؤالها را پاسخ داد. پس حضرت تكبير گفت و مردم حاضر در مسجد، همگى تكبير گفتند.
از صداى تكبير، همسفران ديگر به شك افتادند كه مرد اوّل همه چيز را آشكار كرده است. آنگاه حضرت فرمود: چشمانش را ببنديد و به جاى اولش ببريد و مرد دوم را بياوريد. پس چشمان مرد دوم را باز كردند و در مقابل امام (ع) نشاندند. امام فرمود: تو گمان مىكنى كه من حقيقت را نمىدانم؟ مرد دوم گفت: يا اميرالمؤمنين! من فقط يكى از اين جماعت بودم و دوست نداشتم او را بكشند. آنگاه به تمام ماجرا اقرار كرد. تا اينكه همه همسفران نيز يكى يكى اقرار كردند؛ به همان صورتى كه مرد دوم اقرار به گناه كرد.
در پايان اين محاكمه، حضرت فرمودند تا اموال آن مرد را پس بدهند و خونبهاى مقتول نيز از آنان گرفته شد. پس از اين ماجرا، اميرالمؤمنين (ع) درباره نوع قضاوت حضرت داود (ع) مطالبى مفصّل به شريح فرمود. 1