45شاگردن ايشان بودند و سابقه دوستى ديرينى نيز با من داشتند. ايشان نقل مىكردند: روزى منزل شيخ عبدالنبى بودم و دم غروب بود. مىخواستم خداحافظى كنم كه آقا شيخ عبدالنبى فرمود: سيد صادق! امشب آقاى خمينى به منزل من - ايشان مستأجر بودند - مىآيد؛ شما هم باشيد. منتظر شديم و نمازخوانديم و امام نيامد. خواستم بروم؛ روبهروى پلهها بودم كه ديدم در مىزنند و امام وارد شدند. امام پيش بزرگتر از خود بسيار مؤدب بودند و شيخ عبدالنبى حدود 20 سال از امام بزرگتر بود. نشستيم و بعد از احوالپرسى، شيخ عبدالنبى داستان و حكايتى نقل كردند؛ فرمود: من در نجف كه بودم، شب جمعهاى به قبرستان وادىالسلام رفته بودم و در آنجا در حالى كه مشغول زيارت بودم، ناگهان ديدم قبرستان تبديل به گلزار و بوستان زيبايى شده است و در عالم مكاشفه ديدم منزل زيبايى در آنجا نورافشانى مىكند. به آنجا رفتم؛ جلوى منزل، چند پاسدار ايستاده بودند. از ايشان سئوال كردم اين منزل از كيست؟ گفتند: منزل از اماممان عليهالسلام است. من از قديم چند مسئله در ذهن خود داشتم و بنا داشتم اگر روزى به محضر امام زمان عليهالسلام رسيدم، اين مسائل را از حضرت بپرسم. يكى از مسائل، حكم نماز جمعه در زمان غيبت بود. اتفاقا ايشان رسالهاى در نماز جمعه نيز دارد. مرحوم شيخ عبدالنبى مىگويد: اذن ورود گرفته و داخل منزلگاه حضرت شدم، اما ابهت ايشان چنان مرا از خود بىخود كرد كه مسائلى كه در ذهن داشتم، فراموش كرده و از آنجا خارج شدم؛ اما اين بار مصممتر از قبل وارد منزلگاه حضرت شدم و خواستم سؤالاتم را بپرسم كه امام عليهالسلام فرمودند: دست اين