40هم برنج مىكاشتند و از آن برنج غذا درست مىكردند و پذيرايى مىكردند. غذا را روى مجمعى مىگذاشتند و همه با هم با دست مىخوردند.
ما به طور جمعى با رفقا مىرفتيم؛ آن هم گاهى، نه هميشه؛ ولى آنكه مقيد بود و هميشه مىرفت، آقاى مرحوم سيد محمود شاهرودى بزرگ بود. در اين اواخر كه ايشان پيرمرد شده بود، پسر ايشان، آسيد على با جمعى مىرفتند. يك آشيخ هادى زابلى بود كه به درس من مىآمد؛ قريباً هميشه مىرفت و يك روزه هم مىرفت. شب از نجف راه مىافتاد و صبح در كربلا بود. طى الارض هم نداشت كه فردا از قول من نقل بكنند؛ نه، او از راه خشكى مىرفت؛ يك مقدار هم تند مىرفت و در ميان راه كم توقف داشت. او هميشه روزه بود؛ روزه استيجارى مىگرفت.