101سنگلاخ الخَرْجَاء است و جاده در طرف سمت چپ آن امتداد مىيافت. پس از طى 22 كيلومتر، از رابغ به مسجد الجحفه رسيدم.
مسجدى زيبا كه از بتون مسلح ساخته شده و ساختمانى مستحكم و زيبا در آن وجود دارد. بهطور كلى چيزى غير از اين مسجد در آنجا به چشم نمىخورد. درِ مسجد با زنجير و بدون قفل بسته شده بود. درب آن را باز كردم و داخل مسجد رفتم. در حياط خاكى آن نشانهاى از وجود انسان نبود و به نظر نمىرسيد كه كسى هرچند يكبار در هفته، آنجا نماز بگزارد. فرشهاى مسجد روى هم انبار شده بود و گويا مدتهاست كه كسى به اينجا توجهى نداشته و آثارى از نظافت به چشم نمىخورد. از منارهاى كه 37 پله داشت، بالا رفتم و به چپ و راست خود نگاه كردم. در فاصله ششصد مترى شمال شرقى مسجد، مردى را ديدم كه شترى را نزديك چاهى آب مىدهد. پايين آمدم و نزديك او رفتم. گفت كه امام مسجد است و در نزديكى اين مسجد، جز چادرنشينان زندگى نمىكنند. سپس او مرا به محل قديم مسجد جحفه برد كه بقاياى مخروبه اين مسجد در شرق مسجد جديد در كنار يك چاه متروك به چشم مىخورد. اين چاه كه از آن آب برمىدارند، الخالدية ناميده مىشود و از حدود مسجد بيرون است. مىگويند آنجا شهر قديم جحفه بوده است؛ چون پيرامون مسجد خرابههايى است كه قابل تشخيص از زمينهاى اطراف آن نيست. امام مسجد، راهى را كه حاجيان در گذشته به جحفه مىآمدند و راهى كه از آنجا خارج مىشدهاند را نشان داد. جحفه منزل پنجم از مكه بر حسب نظام سابق قافلهاى بوده است و بنا به عللى كه خواهم گفت، روشن مىشود كه دو جحفه وجود داشته يا اينكه به مرور زمان از مكانى به مكان ديگر منتقل شده است.
دشت مستطيل شكلى كه از جنوب غربى تا شمال شرقى كشيده شده و وادى الغائضه، در انتهاى وادى الخَرّار در ميان آن به چشم مىخورد.