103
سفينهْ علوى
سرشار عشق و مست جمال خدا، على
مصباح عدل و آينهْ حقنما، على
در شهر علم، صاحب اسرار عقل كلّ
در ملك عشق، مالك تاج و لوا على
مسندنشين بزم «سلونى» پس از نبى
صاحب سرير دائرهْ «هل أتى» على
فرزند كعبه، كشتهْ محراب، يار حق
خون خدا و مظهر لطف خدا على
ساقى حوض كوثر و همتاى فاطمه
باب شبير و شُبّر و حصن ولا على
بنهاده سر به سجده و در پيشگاه دوست
نوشيد شهد عشق ز جام بلا على
محراب شده ز خون سرش لالهگون و داشت
بر لب ثناى خالق ارض و سما على
از خون سر خضاب به رخ بست و پر گشود
سرشار عشق، در حرم كبريا على
ماراست اين عقيده كه باشد به ممكنات
مشعل على، سفينه على، تا خدا على
محمدعلى مردانى