81جمع مىشدند، از هر درى سخنى به ميان مىآمد و حاج آقا مصطفى، پيوسته متذكر بود و زير لب اذكارى را ترنّم مىكرد. در تابستانها به علت گرمى طاقتفرساى هوا، بعد از اذان صبح حركت مىكرديم و تا دو سه ساعت بعد از طلوع آفتاب، راه مىرفتيم؛ سپس در محلى توقف مىكرديم و صبحانه و نهار در همان جا صرف مىشد و عصر كه مقدارى از گرماى هوا كاسته مىشد، باز حركت از سر گرفته مىشد». 1
حجة الاسلام و المسلمين سيد تقى درچهاى نيز مىگويد:
چندين بار همراه آيةالله حاج آقا مصطفى خمينى از نجف پياده به سوى كربلا رفتيم و گاهى سه تا چهار روز، حدود 20 فرسخ در راه بوديم. ما مسير را از خيابان با وجود كوتاهى راه، به دليل آفتابى بودن، تغيير داده، از كنار دجله و فرات و داخل نخلستانها كه واقعاً باصفا بود، مىرفتيم. در اين سفرها دوستانى چون آقايان اسلامى، عليان، احسانى، كيانى، حليمى كاشانى، آقاى مجتبى قائمى، آقاى حاج آقا نصرالله شاهآبادى و آقاى رضوانى كه در حال حاضر امام جماعت مسجد حاج سيد عزيز الله هستند، همراه بودند. حاج آقا مصطفى با پاى برهنه و حتى بدون جوراب، حركت مىكرد واز هر كس مختصر صدايى داشت، مىخواست اشعارى را در مقام و عظمت امام حسين(عليه السلام) بخواند و با شنيدن اين اشعار، خود طورى منقلب مىشد كه از شدت گريه، شانههايش بالا و پايين مىرفت. حاج آقا مصطفى خمينى هميشه ديوان شيخ محمدحسين غروى اصفهانى را همراه داشت و وقتى كنار دجله و فرات كه ديگر نزديك كربلا بود، مىرسيديم، او به اسم كوچك مرا صدا مىزد، تا قسمتى از آن را بخوانم و به محض شروع، او مثل كسى كه بغضش بتركد، شروع به گريه مىكرد. در طى چند كيلومتر من زمزمه مىكردم و جمع دوستان به خصوص حاج آقا مصطفى، گريه مىكردند. ناگهان يكى از دوستان چشمش به گنبد مطهر حضرت امام حسينعليهالسلام مىافتاد و به دنبال آن، موج شوق و گريه در ميان جمع بلند مىشد.
حالت عجيبى داشتيم. پاهاى برهنه و تاول زده و خون آلود، خسته و تشنه، زير برق آفتاب سوزان و پرچمى سرخ به رنگ خون، ما را به حال و هواى كربلا و ظهر عاشورا مىبرد. گريه به حدى بالا مىرفت كه همگى نشسته و ديگر نمىتوانستيم