39
بن المختار بن أبي عبيدة الثقفي- و كان متباعدا من أبي جعفر (ع) - فمدّ يده إليه حتى كاد يقعده في حجرة بعد منعه يده، ثم قال: أصلحك الله إن الناس قد أكثروا في أبي و قالوا و القول و الله قولك، قال: و أيِِّ شيء يقولون؟ قال: يقولون كذاب، و لا تأمرني بشيء إلا قبلته. فقال: سبحان الله أخبرني أبي و الله إن مهر أمي كان مما بعث به المختار، أ و لم يبن دورنا، و قتل قاتلينا، و طلب بدمائنا؟ رحمه الله، و أخبرني و الله أبي أنه كان ليمّر عند فاطمه بنت علي يمهد لها الفراش، و يثني لها الوسائد، و منها أصحاب الحديث، رحم الله أباك رحم الله أباك، ما ترك لنا حقا عند أحد إلا طلبه، قتل قتلتنا، و طلب بدمائنا؛
شريك مىگويد: روزى بر امام باقر عليه السلام وارد شديم و روز عيد بود. حضرت نشسته و منتظر بودند كه سلمانى بيايد و سر مباركشان را حلق كند. در اين بين مردى از اهل كوفه وارد شد و دست حضرت را گرفت تا ببوسد. امام اجازهاش نداد و فرمود: كيستى؟ عرض كرد كه من حَكَم، پسر مختار بن ابى عبيده ثقفى هستم و كمى از امام فاصله داشت. امام دست دراز كرد و فرمود: بيا نزديك؛ بيا نزديك؛ انگار كه مىخواست او را در دامن خود بنشاند؛ همين امام معصوم كه حاضر نشد اجازه بدهد دستش را ببوسد. گفت: آقا! پشت سر پدرم بدگويى مىكنند! امام فرمود: چه مىگويند؟ گفت: مىگويند دروغگوست. فرمود الحمدلله فقط اين را گفتند! هر چه بگويى من قبول دارم. امام فرمود: سبحان الله! امام زينالعابدين به ما خبر داد كه پدرم مهرى را به ذمه گرفته بود، اما نداشته كه بدهد؛ تا اينكه مختار پولى فرستاد و آقا قرضش را داد. وقتى ساختمانهاى ما را روى سرمان خراب كردند، مگر مختار پول نفرستاد و خانههاى ما را نساخت؟ مگر قاتلان ما را تعقيب نكرد و خون ما را نستاند؟ و سه بار فرمود: رحم الله اباك.
روايت چهارم از اصبغ بن نباته است:
جبرئيل بن أحمد، قال: حدثني العبيدي، قال: حدثني علي بن أسباط، عن عبد الرحمن بن حماد، عن علي بن حزور، عن الأصبغ، قال: رأيت المختار على فخذ أمير المؤمنين و هو يمسح رأسه و يقول: يا كيس يا كيس؛
اصبغ مىگويد: من ديدم مختار را كه كوچك بود و بر دامان اميرمومنان (عليه السلام) نشسته بود و حضرت دست بر سر او مى كشيد و مى فرمود: اى زرنگ، اى زرنگ!
روايت پنجم از عمر بن على بن حسين است:
حدثني محمد بن مسعود، قال: حدثني أبوالحسن علي بن أبي علي الخزاعي، قال: حدثني خالد بن يزيد العمري المكي، قال: [حدثني] الحسن بن زيد بن علي بن الحسين، قال: حدثني عمر بن علي بن الحسين: أن علي بن الحسين لما أتي برأس عبيد الله بن زياد، و رأس عمر بن سعد، قال: فخَّر ساجدا و قال: الحمد لله الذي أدرك لي ثأري من أعدائي، و جزى الله المختار خيرا؛
وقتى سر ابن زياد و ابن سعد را آوردند، پدرم (على بن حسين عليه السلام) بلافاصله سجده كرد و فرمود: خدا را شكر كه انتقام مرا از دشمنانم گرفت و خدا به مختار جزاى خير بدهد.
اينها بخشى از روايات است. مرحوم آقاى خويى در مقام استقصاء و تتبع نبودهاند و فقط اين چند روايت را نقل كردند.13
2. روايات ذامه
آقاى خوئى سپس رواياتى كه بر ذم مختار اشاره دارد را بيان مىكند.