155كتابهاى «كربلا» ، «اماكن زيارتى كربلا» ، «سفرنامه كربلا» و دفتر شعر و مطالب را گرفتند و خلع سلاح كامل شدم. البته بازار «رشوه» دادن به مأموران داغ بود. ولى من دلم نيامد كه به آن مأموران بعثى كه از آنان متنفّر بودم، رشوه بدهم تا كتاب دعا به آن سوى مرز ببرم. يكى ازعراقىها كه فارسى هم مىدانست، به من گفت: اگر چيزى داده بودى، نه تفتيش مىشدى، نه وسايلت را مىگرفتند.
به هر حال، صبحانه صرف شد، طبق پاسپورتها بليتها را تهيه كردند، طبق حواله، به بانك گمرك رفتيم و براى دريافت پول عراقى درنوبت ايستاديم. مأموران عراقى تحويل پول، زنان بىحجبا بودند. بستههاى پول را كه به اندازۀ يك گونى مىشد گرفتيم و به اتوبوسها آورديم تا ميان زائران تقسيم كنيم. تفاوتِ پول ايرانى و دينار عراقى خيلى فاحش بود. براى هر نفر در مقابل 40 هزار تومان، حدود 91140 دينار عراقى مىرسيد. تقسيم سه ميليون و دويست و هشتاد هزار دينار عراقى ميان 36 نفر مسافران اتوبوسى كه من در آن بودم. مدتى طول كشيد. اسكناسهاى عراقى همه 250 دينارى بود، با كاغذى كاملاً نامرغوب. . . ، مسير ادامه يافت و بخشى از اين كارها در حال حركت انجام گرفت.
بغداد
عصر بود كه به بغداد رسيديم، تصوّر بغداد زمان جنگ در ذهنم به شكلى بود و تصوير بغداد زمانهاى كهن و عصر خلفا با تاريخى بزرگ و پيشينهاى درخشان، به شكل ديگر. اما آنچه مىديدم، حقيرتر از همۀ تصوّرات ذهنىام بود. سيمايى نه در خور پايتخت يك كشور با سابقه كه روزگارى مهد تمدّن عظيم اسلامى بوده و نام و آوازۀ دانشگاه «نظاميۀ بغداد» به همه جا رسيده بود.
در هتلى به نام «فندق الغدير» فرود آمديم. پس از استراحتى مختصر، به قصد زيارت «كاظمين» سوار اتوبوسها شديم. پس از عبور از چندين خيابان و گذشتن از پلى كه در بغداد، روى دجله بود و يادآور بسيارى از حوادث تاريخى اين شهر، از جمله تشييع جنازۀ مظلومانۀ پيكر مطهّر موسى بن جعفر (عليهما السلام) در دورۀ هارون الرشيد، به «كاظميه» رسيديم، كه شهرى متصل به بغداد و آن سوى دجله است و مانند تهران و شهر رى به هم متصل مىباشند.
در حرم كاظمين
وقتى به صحن كاظمين رسيديم، اذان مغرب را مىگفتند. وقت نماز بود و در نماز جماعتى كه