156از مراجع نموده بودم بسيار خرسند و خوشحال بود و عبايى نيز به من هديه كرد.
5. ميرزا على قاضى در باب عرفان به درجات بالايى رسيده بود و شخصيتى منحصر به فرد داشت و بسيارى از علما به درس ايشان حاضر مىشدند. او در كوچه و خيابان تنها راه مىرفت و دوست نداشت جمعى پشت سرش به راه بيافتد. روزى كه در كوچه ملاقاتشان كردم و دست آن بزرگوار را گرفتم تا ببوسم. او نيز دست خود را كشيد و با تبسم فرمود: اين كار را نكن جانم!
6. در نجف اشرف گاهى به محضر آيتالله العظمى خوئى مىرسيدم. ايشان در اتاقى مىنشست و پاسخگوى هر فردى بود كه وارد مىشد و پرسش و درخواستى داشت. روزى در اتاق ايشان نشسته بودم كه استاد يكى از دانشگاههاى آمريكا وارد بيت آقا شد و اجازه طلبيد. پس به كنار آيتالله العظمى خوئى آمد و آنچه مىخواست پرسيد. حضرت آقا نيز با كمال صبر و حوصله پاسخ ايشان را داد. آيتالله العظمى خوئى در پاسخ به مردم هم به فارسى صحبت مىكردند و هم به عربى.
7. تابستانها به اتفاق خانواده به سامراء مىرفتيم، چون آب و هواى خوبى داشت و مانند همه طلبهها به مدرسه ميرزاى شيرازى وارد مىشديم. اين مدرسه پس از رحلت ميرزا مدتى متروك بود، امّا سيد ابوالحسن اصفهانى كه به سامراء اهتمام داشت، اين مدرسه را احيا نمود. بسيارى از طلبههاى نجف، تابستانها به اين مدرسه مىآمدند و دانشكده فقه نيز تابستانها تعطيل مىشد.
با دوستم سيد حسن به نزد يكى از اساتيد مدرسه ميرزا رفتيم تا درسى براى ما بگذارد. مرحوم اصفهانى براى طلاب ساكن مدرسه و مهمان شهريه قرار داده بود و سرپرستى را نيز براى مدرسه منصوب نمود. مرحوم اصفهانى از بزرگان اهل سنت سامراء تعهّد گرفته بود كه حمايت خويش را از مدرسه و طلّاب آن دريغ نكنند و در برابر تعرضات از آنها دفاع كنند.
گاهى ميوه ميان طلّاب مدرسه توزيع مىشد. شهريه هر طلبه در حدود يك دينار بود؛ البته هر چند وقت يك بار نيز چوب مسواك توزيع مىكردند، امّا چه خوب بود كه روش استفاده از آن را نيز آموزش مىدادند.