165باران به صورت و ريش و زمين ريزان بود. گاهى صداى «هل من ناصر» آن حضرت را به گوش خيال مىشنيدم و من هم صدا به لبيك با گريه بلند داشتم و بر دويدن به شدت مىافزدوم؛ به حدى كه خود را بالكليه فراموش نمودم و ديدم لشكر هجوم به خيمههاى حسينى، شعله آتش و دود از خيمهها بلند گرديد و چشمها را به سياهى كربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غمانگيز بر من عبور مىداد. به خدا قسم كه نمىفهميدم پاها در اين دويدن بىاختيار به گودال مىافتاد و يا به روى خارها قرار مىگيرد. يك دفعه از ميان خيمهها كه رو به طرف نجف است، پراكنده شدند. بعضيها چادر به پا پيچيده، به زمين خوردند و من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فنا كنم كه ريشه علفى به پا بند شده به آن تندى كه مىدويدم، محكم خوردم به زمين. برخاستم با آنكه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده، شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناك بود و از گريه و ناله و دويدن نايستادم، در اين دو فرسخ و نيم مسافت؛ تا آن كه در كوچه كربلا واقع شدم و چشمم به در و ديوار و عمارت كربلا افتاد. آن وقت به خود آمده، از خجالت و حياى از مردم، اشكها را پاك نموده و از دويدن ايستادم و كفشهاى بىپاشنه را به پا كشيدم و خاچيه را به دوش انداختم. از حوضخانه صحن سيدالشهداء وضو گرفته، داخل حرم شدم. يك ساعتى زيارت نمودم. بيرون شدم، رفتم به زيارت ابىالفضل.»
عراق، در سايه عتبات عاليات و مزار شش امام معصوم، بارگاههاى متعددى از امامزادهها و علماى شيعه را در خود جاى داده است كه جملگى كانون آمد و شد و زيارتگاه شيفتگان مكتب است. آقا نجفى قوچانى زيارت علماى گذشته و امامزادههاى نواحى حلّه و بغداد را نيز در كتاب خود ثبت كرده است؛ زيارتى كه با پاى پياده انجام شد؛ همراه با دو آخوند، يكى قوچانى و ديگرى جامى. او در سفر به حلّه، نخست به زيارت حضرت حمزه رفت؛ مزارى كه زوار عرب زياد آمد و شد مىنمودند و صحنى براى آن بقعه بنا كرده بودند:
«عمده حلّه آمدنمان زيارت حمزه و جاسم است كه معروف است كه حمزه نبيره حضرت ابىالفضل (عليه السلام) است و حمزه [مدفون در] رى، پسر موسى بن جعفر (عليه السلام) است و گويا امر به عكس است كه حمزه رى نبيره ابىالفضل باشد و اين حمزه، پسر موسى بن جعفر باشد و بالجمله قاسم، پسر موسى بن جعفر است و از حلّه پنج فرسخى است تا حمزه و از آنجا دو فرسخ است تا بقعه قاسم بن موسى بن جعفر.»
قوچانى پس از اقامتى بيست ساله در نجف اشرف، در سنه 1338 قمرى آن شهر را تر ك گفت و پس از توقفى كوتاه و زيارت حرمين كاظمين، راهى ايران شد.