155پاى درنياورد؛ مخصوصا در آن سالى كه وباى عامى در عتبات افتاد و قلوب در تب و تاب:
«روزى چهارصد نفر از محله نجف سرازير قبر مىشد. در چند موضع از فضوههاى نجف خيمههاى مردهشورى زدند و فقط وبا و مردن ساده نبود؛ بلكه رعب و هيبت الهيت، قلوب را متزلزل ساخته و به صفت قهاريت ظهور كرده بود. مغربها افق را ابرهاى سرخ و زرد و آتشى رنگ احاطه مىكرد.»
سيد نيز از اين بيمارى بىبهره نماند. «شمال وبا» او را گرفت؛ بدان حد كه در ايوان حجره، روى آجرها دراز كشيد و مهياى مردنى غريبوار و بى نزديكى آشنايان و اقربا شد كه بد مردنى است؛ اما هر چه منتظر مرگ ايستاد، عزراييل تشريف نياورد!
در حوزه نجف
زمانى كه آقانجفى وارد نجف شد، عمرش 23 سال بود و در حجره مدرسه صحن منزل گرفت:
«از يكى از ايوانهاى صحن، در همان ضلع شمالى، نزديك در مَبال، درى داشت [كه] به آن داخل شديم. مدرسه محقر و مخروبهاى قريب ده حجره فوقانى و تحتانى داشت و درش ميان صحن گشوده مىشود و يكى از حجرات تحتانى كه بسيار مخروبه بود كه كسى او را اختيار نكرده بود از ترس خراب شدن و كثافت و بزرگ هم بود كه نصف آن پر از خاك و آجر پاره بود. . . رفتيم به اطاق كه حصير پارهاى در نصف، يعنى در ربع حجره انداخته شده و ربع ديگر متصل به در اطاق تختى كلى كه فعلا مخروبه شده، ساخته شده و آن دو ربع ديگر كه عبارت از نصف عقبى باشد، پر زباله و آجرپاره است و سقف حجره شكافهاى منكرى دارد كه گاهى موشها از آن شكافها خاك مىريزند و دروديوار آن چنان سياه و كهنه بود كه يقينا يا با بناى صحن ساخته شده و يا قبل از آن كاروانسراى زوارى بوده و بعد از آن بناى صحن در زمان صفويه مدرسه شده است.»
وقتى سيد به نجف رفت، در آنجا سه يا چهار مدرسه محقر بيشتر نبود و غالب طلاب مجرد كه مىبايست در مدرسه باشند، منزل اجاره كرده بودند كه اين رويه براى همه طلاب كه تمكن اجاره نداشتند، سخت بود:
«هنديها اول يك مدرسهاى ساختند كه هندى و كشميرى و بعض ديگر فورا اشغال نمودند و دوم مدرسه را يك ترك تاجر كه در خراسان متوطن بود و به