156زيارت آمده بود، در مدت دو سه ماه بنا نمود و من و دو نفر از رفقاى خراسانى به واسطه فى الجمله سبق آشنايى و خراسانى بودنمان سه حجره معين گرفتيم و هنوز طبله ننشسته بود و بعضى كارهاى جزئى مانده بود. بعد از هفتهاى رفتيم ببينيم تمام شده يا نه، ديديم مدرسه غلغله روم است. تمام حجرهها از طلاب فرش نموده و نشسته و هر كدام به كار خود مشغولند و حجرههاى ما سه نفر را نيز گرفتهاند.»
مدتى بعد، از برخى طلاب شنيد كه حجرهاى در منزل وقفى در محله عماره در شرف خالى شدن است كه نياز به اجازه آخوند خراسانى دارد:
«عصر بعد از درس كه هنوز در روى صندلى جلوس داشت، عرض كردم كه حجرهاى در منزل وقفى، مشرف به خالى شدن است؛ چنانچه مقتضى است اجاره دهيد كه مال من باشد كه منزل درستى ندارم. فرمودند به آواز بلند كه از اين ساعت هر منزلى كه در آنجا خالى شود، مال آقاست. و به طور قهقرا آمدم پهلوى در بيرونى كه شيخى از خراسانيها در آنجا ايستاده بود. دست مرا گرفت و گفت: بيا برويم حجره مال من است و خالى است. چون من زنى گرفتهام بىاجازه آخوند، رفتهام به منزل. چون آخوند راضى نمىشود طلبه فقير در اينجا زن بگيرد. مىگويد طلبه در اينجا خودش شوهر لازم دارد كه تكفل نفقات او را بنمايد و خود نمىتواند شوهر ديگرى باشد.»
اين منزل داراى هفت حجره بود كه در هر حجره آن كه بسيار كوچك بود، طلبهاى سكنى داشت:
«قبر گشادى بود كه مرا على (عليه السلام) مستحق آن دانسته و من از حجره كوچكم خوشم مىآمد. نمد را دولا نمودم، تمام حجره را فرش نمودم. چراغ و سماور و كاسه و تاسكباب را به طاقچه بالا گذاشتم كه به غير خودم در كف حجره نبايد چيز ديگرى باشد.»
ايشان مدتى در اين حجره بود و سپس نزد آخوند رفت تا شايد بتواند حجرهاى از مدرسه بزرگ در حال ساخت را از او بستاند:
«خود آقاى آخوند هر روز يك ساعتى به آن مدرسه مىرفت و گوشهاى مىنشست و به كار عمله و بنا تماشا مىكرد و خوشش ميآمد؛ بلكه نوعا تماشاى تعميرات، خصوصا خيريه كه يك نوع از صدقات جاريه است، خوشايند است. و نزديك بود طبقه اول آن مدرسه تمام شود، عرض كردم از اين مدرسه به من حجرهاى داده مىشود؟ فرمودند: پس به جهت كه بنا مىشود؟ ! ميرزا مهدى هر حجره كه آقا مىخواهد به ايشان بده و به اسم ايشان ثبت كن. آقا ميرزا مهدى