154لازمه مسافرت است، و نه محض درس خواندن است؛ چون در جاهاى ديگر هم درس خوانده مىشود. پس فقط به جهت ابتلاآت يا رياضياتى است كه قهرا بر آنها وارد مىشود در اين وادى غير ذى زرع و بيابان قفرى كه نه در او باغ است و نه آب.»
وى در و ديوار نجف و اهالى شهر را بسيار دوست مىداشت و معتقد بود كه زمين و رمل نجف را به تخت سلطانى نمى دهد:
«بيابان نجف صحراى قفرى است [كه] نه در او باغى و نه آبى و نه سبزهاى، بلكه خاك ندارد. از خاك كج و جال و رمل تركيب يافته و بلكه قبرستان و محل مار و مور است. معذلك روحانيتى محسوس مىشود كه در باغات كربلا و كاظمين و انهار جاريهاى كه در آنهاست، ادراك نمىشود. هوا صاف و زمين پاك؛ طرف غروب و طلوع صبح، روحانيت غريبى احساس مىشد گويا از باطن او كه وادىالسلام و بهشت برزخ است، به حسب اخبار، نسيمى به دنيا و ظاهر آن وزيدن داشت و چون اين ارض روحا مجمع روحانيين و مجاور مرقد رئيس روحانيين بود، محبوب ارواح صافيه شده بود. به طورى محبوب شده بود كه ياد وطن اصلى را نمىكرديم؛ بلكه كليه ايران از يادم رفته بود.»
حضور در نجف، همراه با خاطرات تلخ و شيرين چندى بود كه هرگز او را از