128حسن و حسين، يعنى اميرمؤمنان على (عليه السلام) بسيارى از مصائب به آنها نرسيده است.
دوست دارم ماجراى كشته شدن اين مشرك را همينجا يادآور شوم تا خوانندۀ اين سطور، چندان در انتظار نماند. در كتاب «مصباح الساري و نزهة القاري» 1در اينباره چنين ميخوانيم:
«سعود (بزرگ وهابيت) ملحد بود و فريب نفس خود را خورده و سركشى پيشه كرده بود. راه بر حاجيان ميبست و بندگان را به ستوه ميآورد و راهزنى ميكرد. از سوى سلطان محمود خان، فرزند سلطان عبدالحميد خان دستورات پىدرپى به محمدعلى پاشا (والى مصر) داده شد كه لشكرى به سوى سعود روانه كند. در اين ايام، در حجاز عبدالله، فرزند سعود 2وهابى روى كار آمده، روش او غير اسلامى است و عدهاى از عربها با او همدست شدهاند و به مكه و مدينه هجوم برده، بر آن دو شهر مسلط شده و تمام اموال و هداياى موجود در آن دو حرم را به غارت بردهاند. آنها متعرض حاجيان ميشوند و اموالشان را به تاراج ميبرند و خودشان را ميكشند و اين مانعى بزرگ در حجگزارى مسلمانان است. از اين رو از سوى دولت به محمدعلى پاشا فرمان رسيد كه لشكريان خود را يكسره براى جنگ با اين بدعتگزاران روانه سازد، ولى او از اينكه سرزمين مصر از لشكريان خالى شود، در هراس بود. چون اين فرمان به محمدعلى پاشا رسيد، تمام مماليك را در قاهره گرد آورد تا شاهد باشند فرزندش طرسون پاشا به رياست لشكرى منصوب ميشود كه آمادۀ جنگ با عربهاى وهابى است. چون مماليك حاضر شدند، فرمان داد تا همۀ آنها را بكشند؛ پس هر كدام كه در دسترس بودند، كشته شدند و آنان كه سالم ماندند، به حبشه گريختند. فرزند ديگر محمد على پاشا، يعنى طرسون پاشا 3با لشكرى از مصر، به سرزمين عربها روانه شد و ترسم پاشا هم به آنها ملحق گرديد و بين آنها و وهابيها ماجراها و جنگهاى فراوان اتفاق افتاد و اين كشمكش و درگيرى حدود شش سال به طول انجاميد تا اينكه محمدعلى پاشا خود مجبور شد به سوى حجاز حركت كند. عربهاى وهابى طاقت مقابله با لشكر مصر را نداشتند؛ از اين رو تصميمشان سست گرديد و پراكنده شدند؛ بعد از آنكه تعداد زيادى از آنها به قتل رسيدند. پس عبدالله بن سعود دستگير و به مصر فرستاده شد و از آنجا به قسطنطنيه روانه شد و به امر سلطان، پيش چشم مردمان گردنش را زدند.»