169
از كاظمين تا نجف اشرف
فدوى هديۀ همايونى را به همان ترتيب برده، بر در صحن مقدس [كاظمين] رسيديم. امانت پسر بر نيا و پدر در حضور عقول رضيه و ارواح مرضيه عرضه كرديم و به خدّام جبرئيل مقام سپرديم. . . عتبه عاليه را بوسه داده به همراه كارپرداز و صاحبمنصبان دولت عثمانى به منزل جناب شيخالمشايخ العظام شيخ عبدالحسين سلّمه تعالى رفتيم و هو الفاضل التحرير و عالم المنطيق تاجالعلماء الاعلام، رواح الملة والاسلام، جناب معظم له مجلسى در خور تشريفات آراسته بودند. بعد. . . بهاتفاق مقرب الخاقان عازم سرايه پاشاى عثمانى شديم. جناب پاشا تا دم پرده استقبال نموده، به اتفاق وارد اتاق شديم و نشستيم. اول گفت: بعد از ورود به خاك دولت عثمانى انشاءالله تعالى بر شما خوش گذشته. گفتم: الحمدلله تعالى به فضل خدا خوش گذشت. ديگر گفت: هر وقت بخواهيد خشتهاى مبارك را به سامرّه ببريد، دوباره از روى صبر و ميان بازار بغداد عبور بدهيد و ببريد. هر نوع تشريفاتى كه از جانب من بايد به عمل آيد، در اقدام آن حاضرم. منظورش را داشتم كه خيالش در تكرار عبور، تخفيف است. گفتم: مأموريت من اين بود كه [هدايا] را در كاظمين به جناب شيخ [عبدالحسين تهرانى] تحويل نمايم. از آن به بعد با ايشان است. پس از آن مجلس، هنگام ملاقات با جناب شيخ، بيان مقصود او (پاشاى عثمانى) را نمودم؛ ايشان هم تصديق نمودند و خشتهاى طلا را در ايامى كه فدوى در كربلاى معلى بودم، از پشت باغات كاظمين از آب عبور داده، در آنجا به دوّاب حمل نموده، برده بودند. بعد از مراجعت از سرايۀ پاشا به منزل، كارپرداز آمده، چاى و عصرانه را آنجا صرف نموده، يك ساعت به غروب مانده، سوار شدم و به آستانه مقدسه كاظمين مشرف گرديدم.
عصر روز دوشنبه بيستودوم محرمالحرام، يك ساعت به غروب مانده، از كاظمين سوار شده، نوّاب علم شاه هم به مشايعت برآمده و از مسجد براثا معاودت كرد. سيد ابوطالب خادم آستان جوادين هم به مشايعت آمده بود و تا نجف اشرف همراهى كرد.
چهارشنبه بيستوچهارم محرم به خانى (توقفگاهى) رسيديم. آنجا نهرى