142پسرش كه در كنارش نشسته بود، با لهجه اصفهانى گفت: سيدمحمد! ما يك چيزى بگوييم نرى به مادرت بگويىها؟ معلوم شد نظر آقا چيست. شاگرد اول ما نمرهاش را گرفت! همه زدند زير خنده. كاغذ را به دومى دادند. نگاهى به عكس كرد و گفت: آقا شيخ على، اختيار دارى؛ وقتى آقا (مدير مدرسه) اينطور فرمودند، مگر ما قدرت داريم كه خلافش را بگوييم. آقا فرمودند ديگه! خوب در هر تكه خنده راه مىافتاد.
نفر سوم گفت: آقا شيخ حيدر اين روايت از امام على (عليه السلام) معروف است كه فرمودهاند: «يا حارث حمدانى من يمت يرنى» (اى حارث حمدانى هر كى بميرد مرا ملاقات مىكند) . پس ما انشاءالله در موقعش جمال على (عليه السلام) را ملاقات مىكنيم! باز هم همه زدند زير خنده. خوب اهل ذوق بودند و واقعاً سؤال مشكلى بود. يكى از آقايان گفت: آقا شيخ حيدر گفتى زيارت آقا مستحبى است و آن هم شرعى صددرصد؟ آقا شيخ حيدر گفت: بلى. گفت: والله چه عرض كنم. (باز هم خنده حضار)
نفر پنجم من بودم. اين كاغذ را دادند دست من. ديدم كه نمىتوانم نگاه كنم. كاغذ را رد كردم به نفر بعدى؛ گفتم: يك لحظه ديدار حضرت على (عليه السلام) را به هزاران سال زناشويى با اين زن نمىدهم. يك وقت ديدم يك حالت خيلى عجيبى دست داد. تا آنوقت يك همچو حالتى نديده بودم. شبيه به خواب و بيهوشى بلند شدم. اول شب قلبالاسد وارد حجرهام شدم؛ حالت غيرعادى؛ حجره رو به مشرق، ديگر نفهميدم. يكبار به حالتى دست يافتم. يكدفعه ديدم يك اتاق بزرگى است، يك آقايى نشسته در صدر مجلس، علامات و قيافهاى كه شيعه و سنى درباره امام على (عليه السلام) نوشته، در اين مرد موجود است. يك جوانى پيش من در سمت راستم نشسته بود. پرسيدم: اين آقا كيست؟ گفت: اين آقا خود على (عليه السلام) است. من سير او را نگاه كردم. آمدم بيرون؛ نمىدانم شايد مرحوم شمسآبادى بود خطاب به من گفت: آقا شيخ محمدتقى شما كجا رفتيد و آمديد؟ نمىخواستم ماجرا را بگويم. اگر بگم عيششون به هم مىخوره. اصرار كردند و من بالاخره قضيه را گفتم و ماجرا را شرح دادم. خيلى منقلب شدند. خدا رحمت كند آقا سيداسماعيل (مدير) را خطاب به شيخ حيدر گفت: آقا ديگر از اين شوخىها نكن! ما را بد آزمايش كردى! اين از خاطرات بزرگ زندگى من است. 1