141شبى مصادف شده بود با ولادت حضرت زهرا سلام الله عليها؛ اول شب، نماز مغرب و عشاء مىخوانديم و شربتى مىخورديم. آنگاه با فكاهياتى، مجلس جشن و سرور ترتيب مىداديم. آقايى بود به نام آقا شيخ حيدرعلى اصفهانى كه نجفآبادى بود. معدن ذوق بود. او كه مىآمد، جلسه را در دست مىگرفت.
آن ايام مصادف شده بود با ايام قلبالاسد (10 تا 21 مرداد) كه ما خرماپزان مىگوييم و نجف با 25 يا 35 درجه خيلى گرم مىشد. آن سال در اطراف نجف باتلاقى درست شده بود و پشههايى به وجود آمده بود كه عربهاى بومى را اذيت مىكرد. ما ايرانىها هم كه اصلاً خواب و استراحت نداشتيم. آن سال آنقدر گرما زياد بود كه اصلاً قابل تحمل نبود. نكته سوم اينكه حجره من رو به شرق بود و تقريباً هم مخروبه بود. من فروردين را به طور طبيعى آنجا مطالعه مىكردم و مىخوابيدم. ارديبهشت هم مقدارى قابل تحمل بود، ولى ديگر از خرداد امكان استفاده از حجره نبود. گرما واقعا كشنده بود. وقتى مىخواستم بروم از حجره كتاب بردارم، مثل اين بود كه با دست نان را از داخل تنور برمىدارم. در اقل وقت و سريع!
با اين تعاريف اين جشن افتاده بود به اين موقع. در بغداد و بصره و نجف، گرما تلفات هم گرفته بود. ما بعد از شب نشستيم، شربت هم درست شد، آقا شيخ حيدرعلى اصفهانى كه كتابى هم نوشته بود به نام «شناسنامه خر» آمد. مدير مدرسهمان، مرحوم آقا سيداسماعيل اصفهانى هم آنجا بود. به آقا شيخ على گفت: آقا شب نمىگذره؛ حرفى دارى بگو. ايشان يك تكه كاغذ درآورد. عكس يك دختر بود كه زيرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» . گفت: آقايان من درباره اين عكس از شما سؤالى مىكنم. اگر شما را مخير كنند به اين كه با اين دختر به طور مشروع و قانونى ازدواج كنيد (از همان اولين لحظه ملاقات، عقد جارى شود و حتى يك لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال هم زندگى كنيد، با كمال خوشرويى و بدون غصه، يا اينكه جمال على (عليه السلام) را مستحباً زيارت و ملاقات كنيد، كدام را انتخاب مىكنيد؟
سؤال خيلى حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زيارت على (عليه السلام) هم مستحبى. گفت: آقايان واقعيت را بگوييد؛ جانماز آب نكشيد؛ عجله نكنيد؛ درست جواب دهيد. اول كاغذ را مدير مدرسه گرفت و نگاه كرد و خطاب به