89محتاج به تجديد وضو. بعد كه خواست مخدره را دفن كند، سيد دعا كرد خداوند پسرى به او مرحمت نمايد. دعاى سيد مستجاب شد و در آن سنّ پيرى خداوند به او پسرى مرحمت فرمود مسمّى به سيد مصطفى. بعد والى تفصيل را به سلطان عبدالحميد نوشت؛ او هم توليت زينبيه و مرقد شريف رقيه و مرقد شريف امكلثوم و سكينه را به او واگذار نمود و فعلا هم آقاى حاجى سيد عباس، پسر آقا سيد مصطفى، پسر آقا سيد ابراهيم سابق الذكر متصدّى اين اماكن شريفه است؛ انتهى. گويا اين قضيه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد بوده. 1
از تأمل در اين ماجرا روشن مىگردد كه صاحب اين قبر، كودكى خردسال بوده؛ چون مرحوم سيد ابراهيم آلمرتضى او را بر زانوى خود نگه مىداشته است. علاوه بر اين، مرحوم شيخ مهدى مازندرانى نيز جريان را به نحو مختصر به نقل از بعضى از صالحين ذكر نموده و مىافزايد كه سيد، ايشان را دخترى خردسال يافت كه به حد بلوغ نرسيده و آثار ضرب تازيانه همچنان بر بدن او باقى و نمايان بود. 2
قديمىترين مصدرى كه اين جريان مهم تاريخى را نقل كرده، كتاب «نور الأبصار» أثر سيد مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجى شافعى 3است. او از علماى الازهر مصر واز مؤلفان مشهور است. تاريخ پايان نگارش كتاب «نور الأبصار» او به سال 1290 هجرى قمرى است كه حدود ده سال پس از وقوع اين جريان است. او مىنويسد:
هذا و قد أخبرنى بعض أهل الشّوام أنّ للسّيدة رقية بنت الإمام على كرّم الله وجهه ضريحاً بدمشق الشّام، و أنّ جدران قبرها كانت قد تعيبت، فأرادوا إخراجها منه لتجديده، فلم يتجاسر أحد أن ينزله من الهيبة، فحضر شخص من أهل البيت يدّعى السّيد بن مرتضى، فنزل فى قبرها، و وضع عليها ثوباً لفّها فيه و أخرجها، فإذا هى بنت صغيرة دون البلوغ، و قد ذكرت ذلك لبعض الأفاضل فحدّثنى به ناقلاً عن أشياخه . 4
برخى از اهل شام به من خبر دادند كه براى سيده رقيه، بنت على در دمشق شام ضريحى است كه ديوار قبر آن آسيب ديد. خواستند كه بدن را از قبر خارج سازند تا قبر را بازسازى و تعمير كنند، ولى از هيبت مقام هيچ كس اين جرأت را به خود نداد كه به داخل قبر رود. پس كسى از سادات اهل بيت، معروف به سيد ابن مرتضى حاضر شد. او داخل قبر شد و بر روى بدن وى پارچهاى انداخت و از قبر بيرون آورد. او را دخترى خردسال يافت كه به حد بلوغ نرسيده بود. . . .