35
چه درسهايى را تدريس مىكرديد؟
اصول و فقه، همان كفايه و رسائل و مكاسب مىگفتم. در آنجا فلسفه هم مىگفتم. من تدريس فلسفه را در قم شروع كرده بودم. در نجف هم منظومه و هم شفا و هم اسفار گفتم. با اينكه فلسفه در نجف تقريباً ممنوع بود و مخالف خيلى زياد بود؛ منتها مخالف عمده فلسفه، مرحوم ميرزا آقا اصطهباناتى بود. ايشان هم يك علاقه خاصى به من داشت. به ايشان گفته بودند فلانى فلسفه مىگويد؛ فرموده بود كه من به ايشان مىگويم فلسفه را تعطيل كند. آمدند به من گفتند كه ايشان اين حرف را گفته است؛ لهذا من مدتها سعى مىكردم مسير رفت وآمدهايم را جورى تنظيم كنم كه با ايشان روبهرو نشوم؛ چون اگر ايشان امر مىكرد، من حتما درس فلسفه را كنار مىگذاشتم. منزل ايشان در محله عماره قرار داشت. از آنجا مىآمد و در مسجد حاج ميرزا خليل تدريس مىكرد. يك روز از سمت بازار حويش و مدرسه قزوينىها به منطقه جبل مىرفتم، ناگهان با ايشان روبهرو شدم؛ فرمود چند روزى هست مىخواهم شمارا ببينم، ولى نمىتوانم. مرا به منزل دعوت كرد؛ وقتى رفتم، مورد تفقد قرار داد، اما در مورد مطلب اصلى هيچ چيز نگفت. در واقع نسبت به من كوتاه آمد.
محل تدريستان در نجف كجا بود؟
در همان بازارچه كه يك طرفش به شارع الرسول باز مىشود و طرف ديگرش به شارع سجاد (امام زينالعابدين (ع)) و مدرسه وسطاى آخوند هم در همان نزديكىها واقع است. در آنجا مسجد كوچكى هست كه من در آنجا «منظومه» مىگفتم.
ساعت قبل از من، آقاى قوچانى آنجا درس داشت. بعد از من نيز آقاى فيروزآبادى درس داشت. آقاى قوچانى وصىّ آقاى قاضى بود. آن وقت شنيدم كه اين وصيتنامه را آقاى قوچانى برده بود پيش آقاى آسيد جمال گلپايگانى. ايشان هم با اينكه مريض بوده، از بالاى تخت بلند مىشود و اين وصيتنامه را مىبوسد و مىگذارد بالاى چشمش. اينجور شنيدم. آنوقت من در تبريز بودم و هنوز به قم و نجف نرفته بودم.
درس شفا و اسفار را در مقبره ميرزاى شيرازى بزرگ مىگفتم. در آنجا هم قبل از من مرحوم آميرزا هاشم آملى درس مىگفت. درس رسائل، مكاسب و كفايه را در مقبره حاج آقا حسين قمى در صحن مطهر مىگفتم.